گنجور

 
ابن یمین

شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد

دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد

دارای دین طغایتمور خان که بر دلش

ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد

از زخم تیر کرد عدو را چو خارپشت

وانگه سرش بسینه درون چون کشف نهاد

در عهدش آنکه داشت بیکجو ستم روا

در زیر چوب معدلتش تن چو کف نهاد

بر روی ماه شحنه انصاف و عدل او

از شبروی شناس که داغ کلف نهاد

قصر جلال اوست مگر حصن آسمان

کاستاد صنعش از مه و از خور شرف نهاد

هر روز رتبتی زبر رتبتیش داد

آنکس که در بهشت غرف بر غرف نهاد

طبع جواد اوست که بر خود فریضه کرد

احیاء سنت کرمی کش سلف نهاد

تشبیه ابر چون بکف او کنم که ابر

یکسر بنای بخشش خود بر صلف نهاد

در یکزمان بداد کفش هر ذخیره ئی

کآنرا بصد قران فلک اندرکنف نهاد

از بیهشی مگر فلک عاق مدتی

تیغ مراد در کف هر ناخلف نهاد

امروز با هش آمد و بر دل ز مهر او

صد مهر دوستداری و داغ شعف نهاد

گر خواست ورنه خاک کف پاش بوسه داد

آن کش زمانه سرور و صاحب طرف نهاد

شاها کف تو وقت سخا بر سر آمدست

از بحر بهر آن خردش نام کف نهاد

دریا شنید قصه در پاشی کفت

بر روی خود ز خجلت جود تو کف نهاد

در آرزوی تاج تو شد گوهری نفیس

هر قطره ئی که ابر درون صدف نهاد

تشبیه آفتاب برأیت کسی که کرد

پهلوی جام جم قدحی از خزف نهاد

نالان چو نای خصم تو شد ز آنکه نامراد

گردن به پیش سیلی دوران چو دف نهاد

ماهی فزون نیافت فلک مدت حیات

خصم ترا از آنش میان منتصف نهاد

برجان بنده ابن یمین گر چه مدتی

ایام درد فرقت و داغ اسف نهاد

اما سپاس حق که قضا باز بر سرش

افسر ز خاک پای تو بهر شرف نهاد

بهر نثار گر چه نبودش زری از آنک

زین پیش رندوش همه را در تلف نهاد

اما ز بحر خاطر خود دانه های در

در بندگی شاه برسم تحف نهاد

طبعش چو داد زینت بزم مدایحت

بر هر طرف ز صنعت خود صد طرف نهاد

تا در میان خلق بود آنکه مصطفی

احکام انبیا همه برطرف رف نهاد

پیش خدای عرش ترا دستگیر باد

شاهی که پای بر سر خاک نجف نهاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode