زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
تطاول سر زلفس نمی توانم گفت
که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی
بدان رسید که بر رو فکند مارا راز
چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست
بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز
دلم ز نرگش جادوی او حذر می کرد
خبر نداشت ز افسون غمزه ی غمّاز
خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است
ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز
ز روزگار شکایت نشاید ابن حسام
«زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذابیت چشمگیر معشوقهاش اشاره میکند و از شدت عشق و افسردگی ناشی از آن صحبت میکند. او نمیتواند از زلفهای معشوق و تأثیر آن بر خود بگوید، زیرا عمرش کوتاه است و داستان عشقش طولانی و پیچیده. همچنین، او از گناه غمازی معشوق و رازهایی که بر او افکنده نیز یاد میکند. در پایان، شاعر به این نکته اشاره میکند که هرچند میتوان به لذتی گذرا امیدوار بود، اما زمانه به راحتی دمساز نمیشود و از ابن حسام میخواهد که به جای شکایت از روزگار، با آن سازش کند.
هوش مصنوعی: چشمهای آن معشوق به قدری فریبنده و نازک است که جانم به لب رسیده و قلبم از زیباییها و ناز آن بیشتر تپش میزند.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم دربارهی بلندی و زیبایی موهایش سخن بگویم، زیرا عمرم کوتاه است و داستانی پر از پیچیدگی و طولانی در پیش دارم.
هوش مصنوعی: اشک من از غم به حدی است که پرده به زودی پاره خواهد شد و رازها و اسرار ما را آشکار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که امکان دسترسی به دوست وجود ندارد، نمیتوان به او دست دراز کرد و فقط منتظر میمانیم تا شاید او به ما توجه کند و دعا و نیازی به سمت او داشته باشیم.
هوش مصنوعی: دل من از جادو و زیبایی او میترسید، اما او از تأثیر ناز و حرکات دلربا خبر نداشت.
هوش مصنوعی: زندگی خوش است اگر برای لحظهای زمانه با ما همدل و همراه باشد، اما این همراهی همیشه و به طور دایم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از زمان شکایت نکن، ابن حسام، زیرا باید خودت با زمانه یکنواخت شوی و با آن سازگاری پیدا کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.