گنجور

 
ابن عماد

رفت ابن عماد عمر برباد

زین عمر به باد رفته فریاد

تا چند پی خیال پویی

وصف رخ و زلف و خال گویی

تو بلبل بوستان جانی

مقصود ز ملک کن فکانی

زین ره‌گذر فنا چه خواهی

زین منزل پربلا چه خواهی

دل برکن ازین دو روزه منزل

بر نیک و بد جهان منه دل

ای خازن گوهر امانت

هان تا نکنی درو خیانت

هر چند ظلومی و جهولی

در معرض دولت قبولی

تا چند بت هوا پرستی

این نیست ره خداپرستی

روی از در خلق با خدا کن

اندیشۀ این و آن رهاکن

دوری تو وگرنه ره بسی نیست

غیر از تو حجاب تو کسی نیست

دل مخزن حکمت الهی‌ست

دل آینۀ جمال شاهی‌ست

یارب به صلاح توبه‌کاران

یارب به علاج رستگاران

کز ره‌گذر رفیق توفیق

بنمای به ما طریق تحقیق