گنجور

 
ابن عماد

بسیار جفا و رنج بردی

تا راه به سوی گنج بردی

بیگانه ز خویش تا نگشتی

با وصل من آشنا نگشتی

خوش باش که با تو عهد کردم

کاوراق فراق درنوردم

چون نیست ترا سر صبوری

زین بیش نجویم از تو دوری

وقت است که برگ عیش سازی

با من به طریق دل‌نوازی

اقوال صفت شوم قرینت

گردم به مراد هم‌نشینت

تا باده خوری ز ساغر وصل

سیراب شوی ز کوثر وصل