گنجور

 
ابن عماد

با باد زبان عذر بگشاد

گفت ای دل و جان من به تو شاد

ای راه بر دیار یارم

وی محرم صورت نگارم

در فرقت آن مه دلارام

از من مطلب قرار و آرام

صبر از دل من مجوی زنهار

تلخ است حدیث صبر بگذار

برخیز ز راه لطف دیگر

از من برسان به آن سمن‌بر

اضعاف دعای عاشقانه

آلاف ثنای صادقانه

چون عرضه دهی ز روی یاری

یک شمه ز حال دوستداری