یک روز شنیدهام که بلبل
میگفت ز شاخ سرو با گل
کای غره به حسن و شوکت خویش
از نالۀ زار من بیندیش
بر گریۀ من مباش خندان
کاین عمر دوروزه نیست چندان
هم دور زمانه را وفا نیست
هم دولت و حسن را بقا نیست
من نیز چو بلبل سحرخوان
تاکی ز غمت برآرم افغان
وقت است که خار غم برآری
از پای دلم به غمگساری
گر جان به لب آید از فراقت
ور سر برود در اشتیاقت
من ترک محبتت نگویم
جز راه مودتت نپویم
جز وصل تو از خدا نخواهم
این است دعای صبحگاهم
تا کام نیابم از دهانت
تا سر ننهم بر آستانت
گر بر سر خاک من خرامان
آیی مفشان ز خاک دامان
چون خون بگرفت گردنت را
گو خاک بگیر دامنت را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.