گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا

می‌کشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را

می‌دهد طرز خرم فتنه پیکر قامتت

پیچ وتاب جوهر از موی میان شمشیر را

از خم ابروی خونریزتو هر جا دم زند

عرض جوهر می‌شود مهر زبان شمشیر را

ای فغان بگذر ز چرخ و لامکان تسخیر باش

چند در زیر سپرکردن نهان شمشیر را

جوهرتجرید قطع الفت خویش است وبس

بر سر خود می‌توان‌کرد امتحان شمشیر را

علم در هر طبع سامان بخش استعداد اوست

تا به خون برده‌ست جوهر موکشان شمشیر را

گر امان خواهی زگردون سربه‌جیب خاک دزد

ورنه رحمی نیست بر عریان‌تنان شمشیر را

دستگاه آیینهٔ بیباکی بدگوهر است

می‌کند آب اینقدر آتش عنان شمشیر را

خون صیدم از ضعیفی یک چکیدن‌وار نیست

شرم می‌ترسم‌کند آب روان شمشیر را

اینقدر ابروی خوبان گوشه‌گیریها نداشت

کرد بیدل فکر صید من‌کمان شمشیر را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

چرب نرمی می کند کوته زبان شمشیر را

سخت رویی می شود سنگ فسان شمشیر را

سینه صافان بی خبر از راز عالم نیستند

هست در پرداز جوهرها نهان شمشیر را

سیل در معموره ها داد خرابی می دهد

[...]

بیدل دهلوی

هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را

می‌کندچون موج‌گوهر بی‌زبان شمشیر را

سرکشی وقف تواضع‌کن‌که برگردون هلال

می‌کندگاهی سپرگاهی‌کمان شمشیر را

تا به خود جنبی سپر افکندهٔ خاکی و بس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه