بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست
ز جیب ناز خطش سر برون نمیآرد
ز بسکه عهد به خلوتگه حیا بستهست
زه قبای بتی غنچهکرد دلها را
که حسنش ازرگگل بند بر قبا بستهست
غبار من همه تن بال حسرت است اما
ادب همان ره پرواز مدعا بستهست
به وادی طلبت نارسایی عجزیم
که هرکه رفته زخود خویش را بهما بستهست
امیدهاست که جز سجدهام نفرماید
کسیکه خاصیت عجز برگیا بستهست
تن از بساط حریرم چهگونه بندد طرف
که دل به سلسلهٔ نقش بوریا بستهست
نگاه حسرتم و نیست تاب پروازم
که حیرت از مژهام بال بر قفابستهست
گداخت حیرت نقاش رنگ تصویرم
کهنقش هستی من بینفس چرا بستهست
مگربه آتش دل التجا برم چوسپند
که بیزبانم وکارم به ناله وابستهست
چو شمع تا به فنا هیچجا نیاسایم
مرا سریستکه احرام نقش پا بستهست
مگر ز زلف تو دارد طریق بست وگشاد
گه بیدل اینهمهمضمون دلگشا بستهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنینکه نیک وبد ما به عجزوابستهست
قضا به دست حنا بسته نقش ما بستهست
به قدرناله مگرزین قفس برون آییم
وگرنه بال به خون خفته است وپا بستهست
چو سنگ چاره ندانم از زمینگیری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.