گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

عشرت موهوم هستی‌کلفت دنیا بس است

رنگ این‌گلزار خون‌گردیدن دلها بس است

نشئهٔ خوابی‌ که ما داربم هرجا می‌رسد

فرش مخمل‌گر نباشد بستر خارا بس است

آفت دیگر نمی‌خواهد طلسم اعتبار

چون شرر برق نگاهی خرمن ما را بس است

انقلاب دهر دیدی‌گوشه می‌باید گرفت

عبرت احوال‌ گوهر شورش دریا بس است

می‌شود زرپن بساط شب‌، ز نور روی شمع

رونق بخت سیه پرواز رنگ ما بس است

حسن‌بی‌پرواست‌، اینجا قاصدی‌درکار نیست

نامهٔ احوال مجنون طرهٔ لیلا بس است

آگهی مستغنی‌ست از فکر سودای شهود

دیده ی بینا اگر نبود دل دانا بس است

مطربی در بزم مستان‌گر نباشدگو مباش

نی‌نواز مجلس می‌گردن مینا بس است

پیچش آهی دلیل وحشت دل می‌شود

گردبادی چین طراز دامن صحرا بس است

سلطنت وهم است بیدل خاکسار عجز باش

افسر ما چون ره خوابیده نقش پا بس است

 
 
 
صائب تبریزی

ای نگه مشق شنا در چشم خونپالا بس است

چشمت آب آورد غواصی درین دریا بس است

از دل پر خون تراوش کم کند اسرار عشق

پرده پوش راز گوهر سینه دریا بس است

عمرها با آهوان مجنون بیابانگرد بود

[...]

فیاض لاهیجی

نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است

یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است

دیده‌ام در گریة غم کیسه خالی کرده بود

آنقدر خون در دلم کردی که مدّت‌ها بس است

ما دل خود را به بوی زلف دلبر داده‌ایم

[...]

قصاب کاشانی

عالمی را سوختی از جلوه ای رعنا بس است

بردی از حد ناز ای بی‌رحم استغنا بس است

ز انتظار ضربت تیغ تو مردن تا به کی

چند ای قاتل کنی امروز را فردا بس است

دیگری را در میان زنّار ای بدخود مبند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه