گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت
وقت آنکس خوش که از مرکز جدا گردید و سوخت
دی من و دلدار ربط آب وگوهر داشتیم
این زمان باید ز قاصد نام او پرسید و سوخت
خاک عاشق جامهٔ احرام صد دردسر است
برهمن زین داغ صندل برجبین مالید و سوخت
ازتب و تاب سپند این بساط آگه نیام
اینقدر دانم که در یاد کسی نالید و سوخت
حلقهٔ صحبت دماغ شعلهٔ جواله داشت
تا به خود پیچید تامل رنگگردانید و سوخت
دوزخی نقد است وضع خودسری هشیار باش
شمع اینجا یک رگ گردن به خود بالید و سوخت
انفعال عالم بیحاصلی برق است و بس
چون نفس خلقی دکان سعی بیجا چید و سوخت
شبنم از خورشید تابان صرفه نتوانست برد
عالمی آیینه با رویت مقابل دید و سوخت
وصف لعلت از سخن پرداخت افکار مرا
بال موجی داشتم در گوهر آرامید و سوخت
برده بودم تا سر مژگان نگاه حسرتی
یاد خویت کرد جرأت آتش اندیشید و سوخت
نخل من زین باغ حرمان نوبر رنگی نکرد
چون چنار آخر کف دستی به هم سایید و سوخت
اینقدر کز گرم و سرد دهر داغ عبرتم
شعله را باید به حالم تا ابد لرزید وسوخت
دوستان آخر هوای باغ امکانم نساخت
همچو داغ لاله دربرگ گلم پیچید و سوخت
از جنون جولانی تحقیق این بیدل مپرس
شعلهٔ جوالهای بر گرد خود گردید و سوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.