گنجور

 
بیدل دهلوی

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها

بر هم زن‌کدورت سنگ آبگینه‌ها

ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات

راند به بحرآینهٔ دل سفینه‌ها

آتش‌پرست شعلهٔ اندیشه‌ات جگر

آیینه‌دار داغ هوای تو سینه‌ها

از حیرت صفای تو خونی است منجمد

اشک روان سطر به چشم سفینه‌ها

درکارگاه حکم تو بهرگداز سنگ

آتش برون دهد نفس آبگینه‌ها

آنجاکه مهر عشق کند ذره‌پروری

جوشد گل شرافت ذات ازکمینه‌ها

تا پایه‌ای ز قصر محبت نشان دهیم

چون صبح چاک دل به فلک برد زینه‌ها

بیدل به خاکساری خود ناز می‌کند

ای در غبار دل ز خیالت دفینه‌ها