گنجور

 
بیدل دهلوی

کو بقا گر نفست‌ گشت مکرر پیدا

پا ندارد چو سحر، چند کنی سر پیدا

صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود

وهم تازید که شد حلقهٔ آن در پیدا

شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود

پوستینی که شد از پیکر اخگر پیدا

جرم آدم چه اثر داشت که از منفعلی

گشت در مزرع گندم همه دختر پید‌ا

میکشان جمله شبی دعوت زاهد کردند

چوب در دست، شد از دور سر خر پیدا

مگذر از فیض حلاوتکدهٔ مهر و وفاق

خون چو شد شیر کند لذت شکر پیدا

مقصد عشق بلند است، ز افلاک مپرس

نشئه، مشکل که شود از خط ساغر پیدا

قدرت تربیت از بازوی تهدید مخواه

به هوس بیضه شکستن نکند پر پیدا

دیدهٔ منتظران تو به صد کوشش اشک

روغنی کرد ز بادام مقشر پیدا

فقر در کسوت اظهار هنر رسوایی‌ست

آخر آیینه نمد کرد ز جوهر پیدا

شخص تمثال دمید از هوس خودبینی

چه نمود آینه گر کرد سکندر پیدا

خلقی از ضبط نفس غوطه به دل زد بیدل

قعر این بحر نگردید ز لنگر پیدا

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم