نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن
چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن
به بساط جرعهکشان تو، غم نقل و بادهکه میکشد
که توان ز حرف تبسمت بههزار پسته نمک زدن
چه ظهورگرد سپاه تو چه خفا تغافل جاه تو
بهگشاد و بست نگاه تو در راز ملک و ملک زدن
به جهان رنگ فنا اثر غم امتحان دگر مبر
بر محرمان ستم است اگر زرگل رسد به محک زدن
تو شه قلمرو عزتی چه جنون ز طبع تو جوش زد
که درند جیب تعیّنت غم پینه بر کپنک زدن
ز مزاج پیچش خلق دون خجل است طعنهگر فنون
نشوی جراحت مرده را هوس آزمایکلک زدن
اثر دماغ رعونتت شده رنگ پستی دولتت
بهکجاست گوشهٔ زانویی که توان علم به فلک زدن
بگذر ز حاصل مدعا که به حکم فرصت بیبقا
چمن است بر سر زخم ما گل انتظار گزک زدن
پی وهم هرزه عنان مدو به سراب غرق گمان مشو
ز شنای بحر گمان مرو به خیال باطل حک زدن
حذرای حسود جنون حسب که به حکم آگهی ادب
مثلیکه بیدل مازند به تو نیست کم ز کتک زدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.