گنجور

 
بیدل دهلوی

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن

یعنی ‌که بیش اپن نتوان‌ کم ‌گریستن

ای دیده با لباس سیه‌گریه‌ات خوش است

دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن

بر ساز زندگانی خود نیز خنده‌ای

تا چند در وفات اب و عم ‌گریستن

تو ابن آدمی‌ گرت امید رحمتی است

میراث دیده گیر ز آدم گریستن

گر شد دل از نشاط و لب از خنده بی‌نصیب

یارب ز چشم ما نشود کم گریستن

ضعف اینچنین‌که خصم توانایی منست

مشکل که بی‌رخ تو توانم گریستن

شبنم ز وصل گل چه نشاط آرزو کند

اینجاست بر نگاه مقدم گریستن

کس اینقدر ادب قفس درد دل مباد

اشکم نبست طاقت یکدم گریستن

تاکی درین بهار طرب خنده‌های صبح

این خنده توام است به شبنم گریستن

شیرازهٔ موافقت آخر گسستنی است

باید دو روز چون مژه با هم گریستن

خجلت رضا به شوخی اشکم نمی‌دهد

می‌بایدم به سعی جبین نم گریستن

بیدل ز شیشه‌های نگون باده می‌کشد

زیباست از قدی که بود خم گریستن