گنجور

 
بیدل دهلوی

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان

دو نرگست قبله‌گاه مستی دو ابرویت سجده جای مستان

سخن ز لعل تو گوهر آرا نگه ز چشم تو باده پیما

صبا ز زلف تو رشته بر پا چمن ز روی تو گل به دامان

به غمزه سحری‌، به ناز جادو، به طره افسون‌، به قد قیامت

به خط بنفشه‌، به زلف سنبل‌، به چشم نرگس‌، به رخ‌ گلستان

چمن به عرض بهار نازت در آتش رنگ‌ گلفروشی

سحر زگل‌ کردن عرقها به عالم آب شبنمستان

ز رویت آیینه صفحهٔ‌گل زگیسویت شانه موج سنبل

ختن سوادی ز چین‌ کاکل فرنگ نقاش چین دامان

اگر برد از رم نگاهت سواد این دشت بوی‌گردی

هجوم‌ کیفیت تحیر به‌ چشم آهوکند چراغان

به وحشت آباد این بساطم‌کجاست عشرت‌کدام راحت

خیال محزون‌، امید مجنون‌، نگه پریشان‌، نفس پر افشان

به‌کشت بیحاصلی‌که خاکش نمی‌توان جز به باد دادن

هوس چه مقدار کرده خرمن تبسم‌گندم از لبی نان

حصول ظرفست اوج عزت‌، نه لاف فضل ونه عرض حکمت

گرفتم ای مور پر برآری کجاست‌ کیفیت سلیمان

رگ تخیل سوارگردن‌، نم فسردن متاع دامن

چو ابر تا کی بلند رفتن‌، عرق‌کن و این غبار بنشان

متاب روی وفا ز بیدل مشو ز مجنون خویش غافل

به دستگاه شهان چه نقصان ز پرسش حال بینوایان