بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم
بر هر مژه توفان دگر تازه کند چشم
تا کس نشود محرم مخمور نگاهت
دست مژه سد ره خمیازهکند چشم
باز آی که چون شمع به آن شعلهٔ دیدار
داغکهن خویش همان تازهکند چشم
این نسخهٔ حیرت که سواد مژه دارد
بیش از ورقی نیست چه شیرازه کند چشم
هم ظرفی دریا قفس وهم حبابست
با دل چقدر دعوی اندازهکند چشم
چون آینه یک جلوه ازین خانه برون نیست
از حیرت اگر حلقهٔ دروازه کند چشم
عالم همه زان طرز نگه سرمه غبارست
یارب ز تغافل نفسی غازه کند چشم
کو ساز نگاهیکه بود قابل دیدار
گیرم که هزار آینه شیرازه کند چشم
از حسرت دیدار قدحگیر وصالیم
مخمور لقای تو ز خمیازه کند چشم
بیدل چمن نازگلی خنده فروش است
امید که زخم دل ما تازه کند چشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم
از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم
از مردمک دیده به گلزار نگاهش
داغ کهنی بر دل خود تازه کند چشم
مشاطه ز حسرت بگزد دست به دندان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.