یاد من کردی به سامانگشت ناز هستیام
نام دل بردی قیامت کرد ساز هستیام
تخم عجزم پرتنک سرمایهٔ نشو و نماست
سجدهای میدانم و بس نو نیاز هستیام
تنگ ظرفی احتیاطم ورنه مانند حباب
بحر میبالد زآغوش گداز هستیام
همچو شمعم هر نگه داغی دگر ایجاد کرد
اینقدر یارب که فرمود امتیاز هستیام
من هم از موهومی ساز نفس غافل نیام
تاکجا خواهد دمید افسون طراز هستیام
صبحم و در پردهٔ شب زندگانی می کنم
بینفس خوابیدهاست افسانه ساز هستیام
گر همه توفان شوم کیفیتم بیپرده نیست
عشق درگوش عدم خواندهست راز هستیام
ای شرار رفته از خود پر به بیرنگی مناز
دیدهام رنگی که من هم بینیاز هستیام
سایه را بر خاک ره پیداست ترجیح عروج
اینقدر من نیز بیدل سر فراز هستیام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام
رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست
چون نفس عمریست گرد ترکتاز هستیام
کاش چشمم وانمیگردید از خواب عدم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.