گنجور

 
بیدل دهلوی

زخم تیغی ز تو برداشته‌ام همچو هلال

ریشه‌واری‌ به ‌نظر کاشته‌ام همچو هلال

قانعم زین چمنستان به رگ و برگ ‌گلی

از تبسم لبی انباشته‌ام همچو هلال

عاقبت سرکشی‌ام سجده فروشیها کرد

در دم تیغ سپر داشته‌ام همچو هلال

نشود عرض ‌کمالم‌ کلف چهرهٔ عجز

در بغل آینه نگذاشته‌ام همچو هلال

سقف‌ کوتاه فلک معرض رعنایی نیست

از خمیدن علم افراشته‌ام همچو هلال

ناتوانی چقدر جوهر قدرت دارد

آسمان بر مژه برداشته‌ام همچو هلال

بیدل از هستی من پا به رکاب است نمو

شام را هم سحر انگاشته‌ام همچو هلال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode