آب از یاقوت میریزد تکلم کردنش
جیب گوهر میدرد ذوق تبسم کردنش
زان ستم پیرا نصیب ما به غیر از جور نیست
کیست یارب تا بود باب ترحم کردنش
در عرق زان چهرهٔ خورشید سیما روشن است
برق چندین شعله وقف کشت انجم کردنش
ترک من میتازد آشوب قیامت در رکاب
نیست باک از خاک ره در چشم مردم کردنش
بندهٔ پیر خراباتم که از تألیف شوق
یک جهان دل جمع کرد انگور در خم کردنش
در وضو زاهد چو توفان بر سر آب آورد
مینشاند خاک را در خون تیممکردنش
دل اگر جمع است گو عالم پریشان جلوه باش
گوهر آسودهست در بحر از تلاطمکردنش
درپی روزی تلاش آدمی امروز نیست
از ازل آواره دارد فکرگندم کردنش
کلفت هستی تپشها سوخت درنبض نفس
رشتهٔ این ساز خون شد از ترنمکردنش
چون سحر شور نفس گرد خیالی بیش نیست
تا به کی آیینهٔ هستی توهّم کردنش
بر دل آزرده تمهید شکفتن آفت است
جام در خون میزند زخم از تبسمکردنش
بیلب دلدار بیدل غوطه زد در موج اشک
عاقبت افکند در دریا گهر گم کردنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.