گنجور

 
بیدل دهلوی

غفلت آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس

پنبه تا گوشت نیفشارد ز فریادم مپرس

مدعای عجزم از وضع خموشی روشن است

لب‌گشودن می‌دهد چون ناله بر بادم مپرس

جوهر تعمیر پروازست سر تا پای شمع

رنگ بر هم چیده‌ام از خشت بنیادم مپرس

حسن پنهان نیست اما عشق راحت دشمن است

خانهٔ شیرین‌کجا باشد ز فرهادم مپرس

الفت آیینهٔ دل نیز تسخیرم نکرد

چون نفس پر وحشی‌ام از طبع آزادم مپرس

کرده‌ام یک عمر سیر گلشن‌آباد جنون

ناله می‌دانم دگر از سرو و شمشادم مپرس

هیچ فردوسی به رنگ‌آمیزی امید نیست

سر به پایی می‌کشم از کلک بهزادم مپرس

معنی‌گل کردن موج از تظلم بسته‌اند

زندگی افسانه‌ها دارد ز بیدادم مپرس

مشت خاکم‌، عشق‌، نادانسته صیدم‌کرده است

ای حیا آبم مکن از ننگ صیادم مپرس

هرکجا لفظی‌ست بیدل معنیی‌ گل‌ کرده است

دیگر از کیفیت ارواح و اجسادم مپرس