دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر
داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر
تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند
همچو پروانه به موج شعلهای بسپار پر
تو درون خانه مست خواب و در بیرون در
در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در
دشمن مشق رسایی نیست جزنفس لعین
کوش، آن دارد که گشت از مکر این مکارکر
هر سحرگه غوطهها در اشک بلبل میزند
نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر
از غبار خاطر من جوهری آرد بهکف
بگذرد تیغ خیالش از دل افگارگر
غیر بار عشقهر باری کههستافکندنیست
بیدل ار باری بری، باری به دوش این باربر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف عشق و احساساتی که در بزمگاه عشق تجربه میشود، میپردازد. او میخواهد تا عاشق در این فضای عشق پرواز کند و شاداب باشد. شاعر به درون خود اشاره میکند و میگوید که درون خانه مشغول خواب است، اما در بیرون، غم و اندوه او بیدار است. او دشمن اصلی را نفس بد و مکار میداند که تلاش دارد از عشق دور کند. همچنین به زیبایی و لطافت شبنم و عشق اشاره میکند و میگوید که بار عشق تنها باری است که ارزش حمل کردن را دارد و سایر بارها زحمتی بیفایده هستند. در نهایت، شاعر به بیدلی و سنگینی دل اشاره دارد و بر اهمیت عشق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: دست خود را مانند برف بر روی این دشت زرین بگذار و مانند لاله در کوهستان، سر خود را پایین بیاور.
هوش مصنوعی: بگذار تا در میهمانی عشق، تو را به پرواز درآورند، همچون پروانهای که خود را به شعله میسپارد.
هوش مصنوعی: درون خانه تو در خواب غفلت هستی، اما بیرون از خانه، چشمان بیدار از غم تو به حلقه در نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: دشمنِ ما تنها نفس بد و شیطانی است که بر ما تسلط دارد و او بود که از فریب این مکار به وجود آمد.
هوش مصنوعی: هر صبح، بلبل در میان اشکهایش غوطهور میشود و چمن در اثر شبنم، نه لباس و نه دستار خیس ندارد.
هوش مصنوعی: اگر اندوه و غبار درون من را کنار بزنید، همچون جواهری ارزشمند نمایان میشود که از دل خسته و پارهپارهام میگذرد.
هوش مصنوعی: غیر از عشق، هر چه بار دیگران است، تنها باری اضافی و بیفایده است. اگر از بار عشق رها شوی، بار دیگری به دوش تو خواهد افتاد که همچنان تو را آزرده میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش
[...]
بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر
ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر
گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح
گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر
هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا
[...]
اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر
اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد
جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟
خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته
[...]
ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر
دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر
ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست
باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر
ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست
[...]
مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ
لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ
قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ
فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.