گنجور

 
بیدل دهلوی

رسید عید و طربها دلیل دل‌ گردید

امید خلق به صد رنگ مشتعل گردید

زدند ساده‌دلان تیغ بر فسان هوس

که خون وعدهٔ قربانیان بحل گردید

من و شهید محبت دلی ‌که جز به رخت

به هر طرف نظر انداختم خجل ‌گردید

چسان به‌ کعبه توانم‌ کشید محمل جهد

که راهم از عرق انفعال گل گردید

ز سیرکسوت تسلیم چشم قربانی

هوس ز جامهٔ احرام منفعل‌گردید

به فکر خام جدایی دلیل فطرت‌کیست

کنون‌که دیده به دیدار متصل گردید

چو بیدل ازهوس سیر کعبه مستغنی ‌ست

کسی‌که‌گرد تو یعنی به دور دل‌گردید