گنجور

 
بیدل دهلوی

زندگی در ملک عبرت مرگ مفلس می‌شود

خون نمی‌باشد در آن عضوی ‌که بی‌حس ‌می‌شود

طبع ناقص را مبر در امتحانگاه کمال

کم‌عیاری‌ چون محک ‌خواهد، طلا، مس‌ می‌شود

بگذر از وهم فلک‌تازی که فکر آدمی

می‌کشد خط بر زمین هرگه مهندس می‌شود

کیست تا گیرد عنان هرزه‌تازان خیال

عالمی در عرصهٔ شطرنج فارِس می‌شود

از دل روشن طلب شیرازهٔ اجزای عشق

پرتو شمع آشیان رنگ مجلس می‌شود

سرنگونی می‌کشد آخر به باغ اعتبار

گردنی کز تاج زرین شاخ نرگس می‌شود

از نفس باید عیار ساز الفت‌ها گرفت

ای ز عبرت غافلان دل با که مونس می‌شود

هرچه گویی بیدل از نقص و کمال آگاه باش

معنی از وضع عبارت رطب و یابس می‌شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode