گنجور

 
بیدل دهلوی

کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را

گنبد دستارکو بردارد آواز تو را

جزصدای لفظ‌نامربوط او معنی‌کجاست

نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را

پیری و طفلی بجا، نقص وکمال توام‌اند

نیست چندان امتیاز انجام و آغاز تو را

درتغافل هم‌نگه می‌پروردبی‌شیوه نیست

سرمهٔ نیرنگ باشد چشم غمازتو را

می‌کندقطع سخن‌، اظهارفضلش آفت‌است

جز بریدن‌کی بود حرفی لب‌گازتو را

ازتماشا حیرت بی‌بهره چون آیینه است

شوق بینایی نباشد دیدهٔ باز تو را

تا نگردد فاش سرّ مستی‌ات مگشای چشم

چون پری‌کاین شیشه ظاهرمی‌کند رازتورا

خم شد از بارتعلق قامتت زیبنده نیست

دعوی وارستگی چون سرو انداز تو را

بیدل ارباب تأمل با عروجت چون‌کنند

آشیان برتر بود از رنگ پرواز تو را