باکهگویم چه قیامت به سرم میگذرد
که نفس نازده هر شب سحرم میگذرد
درد اندوه خوش است از طرب بیکاری
حیف دستیکه ز دل برکمرم میگذرد
خاک گل میکنم و میروم از خویش چو اشک
عرق شرم زپا پیشترم میگذرد
ترک سعی طلب ز شمع نمیآید راست
پای رفتارم اگر نیست سرم میگذرد
گرد کم فرصتی کاغذ آتش زدهام
هر نفس قافلهواری شررم میگذرد
نامهها در بغل از شهرت عنقا دارم
قاصد من همه جا بیخبرم میگذرد
ذوق راحت چقدر راهزن آگاهیست
عمر در خواب ز بالین پرم میگذرد
دل چو سنگ آب شود تا نفسم پیش آید
زندگی منتظر شیشه گرم میگذرد
چشم بربند، تلاش دگرت لازم نیست
لغزش یک مژه از دیر و حرم میگذرد
خاک هر درکه به افسون طمع میبوسم
آب میگردد و آبش ز سرم میگذرد
مرکز ساز حلاوت گره خاموشیست
گر نفس میزنم از نیشکرم میگذرد
آمد و رفت نفس مغتنم راحت گیر
زندگیکو اگر اینگرد ز رم میگذرد
ستمی نیست چو ایثار به بنیاد خسیس
می درّد پوست چو ماهی ز درم میگذرد
نیستم قابل یک گام در این دشت چو عمر
لیک چندانکه ز خود میگذرم میگذرد
راه در پردهٔ تحقیق ندارم بیدل
عمر چون حلقه به بیرون درم میگذرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.