گنجور

 
 
 
سنایی

ای جان عزیز تن بباید پرداخت

گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت

اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت

با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت

سوزنی سمرقندی

یکدسته گلی دارم و عشقی در تاخت

یک بوسه بدان زود بمن باز انداخت

گوئی بت من درد دل من بشناخت

از بهر دلم گل آبگینی برساخت

مهستی گنجوی

گر باد پریر خود نرگس بفراخت

دی درع بنفشه نیز بر خاک انداخت

امروز کشید خنجر سوسن از آب

فردا سپر از آتش کل خواهد ساخت

فلکی شروانی

تا خاطر من دست چپ از راست شناخت

یکدم به مراد مرکب عمر نتاخت

ترسم که بدین رنج به امید نواخت

نا یافته کام رفتنم باید ساخت

عطار

نردِ هوسِ وصال میباید باخت

اسبِ طمعِ محال میباید تاخت

یک لحظه سپر همی نباید انداخت

میباید سوخت و کار میباید ساخت

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه