گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

مگذار که عشقت را هر مختصر اندیشد

یک گام نهد در ره صدبار براندیشد

جایی که ز مژگانت زوبین بلا بارد

عاشق نبود آنکس کانجا سپر اندیشد

دل وصلت لب جوید وانگاه ز جان ترسد

پروانه رخت بیند وانگه ز پر اندیشد

وصلت به تمنایی حاصل نشود کس را

کی طعم شکر یابد آنکو شکر اندیشد

جایی که سراندازی ای شمع نکورویان

سر سوخته به چون شمع آنکو ز سر اندیشد

در خون کشم آن دل را کو از سر نااهلی

جز پیش تو جان دادن چیزی دگر اندیشد

امید مجیر از تو بیش از نظری نبود

خود زهره نمی داد کان یک نظر اندیشد