گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

رخت عاشقان را نظر می‌پذیرد

لبت خستگان را شکر می‌پذیرد

فلک را شکرخنده می‌آید آنجا

که پروانه را شمع پر می‌پذیرد

ز آه دلم هر شبی خاک کویت

جهان را نسیم سحر می‌پذیرد

به دل مهر بپذیر کاین مایه دانی

که سنگ سیه نقش زر می‌پذیرد

گرفتم رسد هرچه پذرفتی از من

مرا تا رسیدن که در می‌پذیرد؟

به غم می‌دهم جان پاک از دل خویش

اگر جان ز من بی‌جگر می‌پذیرد

مجیر ارچه زد پشت پایی جهان را

به منت ز تو دردسر می‌پذیرد