گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

با غمت دل زحمت جان بر نتافت

جان که زلفت دید ایمان بر نتافت

عقل با درد تو از درمان گریخت

بوالعجب دردا که درمان بر نتافت

تیر مژگانت ز باریکی که بود

چند کردم جهد، پیکان بر نتافت

دل ز عشق و عشوه گرمت بسوخت

حجره ای رخت دو سلطان بر نتافت

دیده چون از خون دل پر شد بریخت

تنگ جایی بود طوفان بر نتافت

هر چه می خواهی بکن کز آسمان

هیچ نامد بر زمین کان بر نتافت

دفتر از دل ساخت در عشقت مجیر

کانچه جورت کرد دیوان بر نتافت