گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

[اقدام وزیر در مصالحه با ترکمانان‌]

و چون دیگر روز بود، مجلسی کردند و از هر گونه سخن رفت و رای زدند، آن سخنان که خصمان گفته بودند و کاری که کرده بودند یاد آورده‌ . بدان قرار گرفت که وزیر رسولی فرستد و نصیحت کند تا بپراگنند و رسولان در میان آیند و بقاعده اوّل بازشوند تا کار بصلاح بازآید و جنگ و مکاشفت برخیزد. چون بازگشتند از پیش امیر، وزیر حاکم بو نصر مطّوّعی‌ زوزنی را بخواند- و او مردی جلد و سخنگوی بود و روزگار دراز خدمت محمد عرابی‌ سالاری بدان محتشمی کرده و رسوم کارها بدانسته و پس از وی این پادشاه او را بشناخته بکفایت و کاردانی و شغل عرب‌ و کفایت نیک و بد ایشان بگردن او کرده‌ - و این سخن با وی باز راند و مثالها بداد و گفت «البتّه نباید گفت که سلطان ازین آگاهی دارد، امّا چون من وزیرم و مصالح کار مسلمانان و دوست و دشمن را اندیشه باید داشت، ناچار در چنین کارها سخن گویم تا شمشیرها در نیام شود و خونهای ناحق ریخته نیاید و رعیّت ایمن گردد. و شما چندین رنج می‌بینید و زده و کوفته و کشته میشوید و این پادشاهی است بس محتشم، او را خصم خویش کرده‌اید، فردا از دنبال شما بازنخواهد ایستاد تا برنیندازد. اگر چه شما را درین بیابان وقت از وقت‌ کاری میرود، آن را عاقبتی نتواند بود. اگر سر بر خط آرید و فرمان میکنید من در حضرت این پادشاه درین باب شفاعت کنم و بازنمایم که ایشان هم این جنگ و جدال و مشقت و پریشانی از بیم جان خویش و زن و بچه خویش میکنند که در جهان جایی ندارند که آنجا متوطّن‌ شوند، اگر رحمت و عاطفت پادشاهانه ایشان را دریابد و چراخوری و ولایتی بدیشان ارزانی داشته آید، بندگی نمایند و بندگان خداوند ازین تاختها و جنگها برآسایند. و چنان سازم که موضعی ایشان را معیّن شود تا آنجا ساکن گردند و آسوده و مرفّه‌ روزگار گذرانند.» ازین و مانند این سخنان خرد و بزرگ و گرم و سرد باز گفت‌ و بسیار تنبیه و انذار و عظات‌ نمود و او را گسیل کرد.

حاکم مطّوّعی نزدیک آن نوخاستگان‌ رفت و پیغام خواجه بزرگ مشبع‌ باز راند و آنچه بمصالح ایشان بازگشت بازنمود و سوگندان خورد که سلطان اعظم ناصر الدّین ازین حال هیچ خبر ندارد امّا وزیر از جهت صلاح کار شما و دیگر مسلمانان مرا فرستاده است. ایشان او را تبجیل‌ کردند و بجایی فرود آوردند و نزلهای‌ گران فرستادند. بعد از آن جمله سران یکجا شدند و درین باب رای زدند که جواب وزیر بر چه جمله باز فرستیم. از هر نوع سخن گفتند و اندیشیدند، آخر رایها بر آن قرار گرفت که این کار را برین جمله که وزیر مصلحت دیده است بپردازند، که پادشاهی است بزرگ و لشکر و خزائن و ولایت بی‌اندازه دارد. اگر چه چند کارها ما را برآمد و چند لشکر او را بشکستیم و ولایت بگرفتیم، درین یک تاختن که بنفس خویش کرد، نکایتی قوی‌ بما رسید و اگر همچنان بر فور در عقب ما بیامدی، یکی از ما و زنان و بچگان ما باز نرستی. امّا دولتی‌ بود ما را که بر جای فرود آمدند و در دنبال ما نیامدند.

و مصلحت همین باشد که وزیر گفته است. چون برین قرار دادند، دیگر روز حاکم مطّوّعی را بخواندند و بندگی نمودند و مراعات کردند و گفتند: «حال همه برین جمله است که خواجه بزرگ بازدیده است‌، اکنون مهتری و بزرگی میباید کرد و در باب ما عنایت ارزانی داشت و شفاعت کرد تا آزار دل سلطان معظّم برگرفته آید و ما را ولایتی و بیابانی و چراخوری فرموده‌، تا آنجا ساکن شویم و در دولت‌ این سلطان بباشیم و روی بخدمت آریم و مردمان خراسان از خسارت و تاراج و تاختن فارغ آیند.» و معتمدان خود با حاکم مطّوّعی نامزد کردند و هم برین جمله پیغامی مطوّل‌ دادند و مطّوّعی را حقی نیکو گزاردند و با رسول خود بهم بازگردانیدند.

و چون ایشان بلشکرگاه رسیدند، حاکم پیشتر بیامد و در خدمت خواجه بزرگ پیوست‌ و حالها بتمام شرح داد و گفت «این طایفه اگر چه حالی پیغامها برین جمله دادند و رضا طلبی میکنند امّا بهیچ حال ازیشان راستی نیاید و نخوت پادشاهی که در سر ایشان شده است زود بیرون نشود، و لکن حالی‌ تسکین خواهد بود و ایشان نخواهند آرامید. آنچه معلوم شد بر رای خواجه بزرگ بازنمود تا آنچه مصلحت‌ باشد آنرا بامضا رساند .» چون وزیر برین احوال واقف گشت بفرمود تا رسول نوخاستگان را خواندند و پیش آوردند و احماد کرد، و رسول خدمتی بواجب کرد و بندگی نمود و فرمان بازراند . و او را بازگردانیدند و در رسول خانه‌ فرود آوردند و نزل بسیار دادند. و وزیر در خدمت‌ سلطان رفت و خالی کردند و خواجه بو نصر بود و آنچه احوال بشنیده بود از مطّوّعی و پیغامی که رسول آورده بود بازراند و همه معلوم رای عالی گشت، فرمود که اگر چه این کار روی بعجز دارد، چون خواجه بزرگ مصلحت بیند و صلاح وقت این است، برگزارد، چنانکه واجب کند.

 
sunny dark_mode