و روز پنجشنبه نهم جمادی الاولی امیر بشکار برنشست و بدامن مرو الرّود رفت. و دوشنبه سیزدهم این ماه بباغ بزرگ آمد. و روز شنبه هفدهم جمادی الاخری از باغ بزرگ بکوشک در عبد الاعلی بازآمد. و دیگر روز از آنجا بشکار شیر رفت بترمذ و هفت روز شکاری نیکو برفت؛ و بکوشک بازآمد. روز شنبه غره رجب از شهر بلخ برفت بر راه حضرت غزنین . و روز آدینه بیست و یکم ماه بسلامت و سعادت بدار الملک رسید و بکوشک کهن محمودی بافغان شال بمبارکی فرود آمد.
و کوشک مسعودی راست شده بود ؛ چاشتگاهی برنشست و آنجا رفت و همه بگشت و باستقصا بدید و نامزد کرد خانههای کارداران را و وثاقهای غلامان سرایی را و دیوانهای وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و وکیل را، پس بکوشک کهن محمودی بازآمد. و مردم بشتاب در کارها افتاد و هر کسی جای خویش راست میکرد و فرّاشان جامههای سلطانی میافگندند و پردهها میزدند. و چنین کوشک نشان ندهند هیچ جای، و هیچ پادشاه چنین بنا نفرمود. و همه بدانش و هندسه خویش ساخت و خطهای او کشید بدست عالی خویش، که در چنین ادوات خصوصا در هندسه آیتی بود، رضی اللّه عنه. و این کوشک بچهار سال برآوردند و بیرون مال که نفقات کرد حشر و مرد بیگاری باضعاف آن آمد، چنانکه از عبد الملک نقّاش مهندس شنودم که روزی پیش سرهنگ بوعلی کوتوال گفت: هفت بار هزار هزار درم نبشته دارم که نفقات شده است؛ بوعلی گفت: «مرا معلوم است که دو چندین حشر و بیگاری بوده است؛ و همه بعلم من بود.» و امروز این کوشک عالمی است، هر چند بسیار خلل افتاده است، گواه بناها و باغها بسنده باشد. و بیست سال است تا زیادتها میکنند بر بناها، و از بناهای آن نیز چند چیز نقص افتاده است. همیشه این حضرت بزرگ و بناهای نامدار ماناد و برخوردار از آن سکّان بحقّ محمّد و آله.
امیر، رضی اللّه عنه، روز سهشنبه پنج روز مانده از ماه رجب بدین کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت. و روز دوشنبه نهم شعبان چند تن را از امیران فرزندان ختنه کردند و دعوتی بزرگ ساخته بودند و کاری با تکلّف کرده و هفت شبان روز بازی آوردند و نشاط شراب بود و امیر بنشاط این جشن و کلوخ انداز، که ماه رمضان نزدیک بود، بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود .
پس ماه روزه را کار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند. و روز آدینه پنجم آن ماه اخبار پوشیده رسید از خوارزم سخت مهم که این نواحی بر اسمعیل خندان پسر خوارزمشاه آلتونتاش قرار گرفت و جمله آن غلامان که برادرش را کشته بودند بدست آوردند و بزودی بکشتند و همچنان هر کس که از آن خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد بود و دیگر پسرش نیز بکشتند، و خطبه بر امیر المؤمنین کردند و بر خندان.
و همه کارها شکر خادم دارد. و راهها فروگرفتهاند. و از ترکمانان رسولان نزدیک او پیوسته است و از آن وی سوی ایشان. امیر بدین خبر سخت اندیشمند شد و فرمود تا برادرش رشید را بغزنین بازداشتند، و دختران خوارزمشاه را گفت تعرّض نباید نمود.
[مراسم عید فطر و خلعت پوشی امیر مجدود]
و روز چهارشنبه عید کردند سخت برسم و با تکلّف، و اولیا و حشم را بخوان فرود آوردند و شراب دادند. و روز یکشنبه پنجم شوّال امیر بشکار پره رفت با خاصّگان لشکر و ندیمان و مطربان و بسیار شکار رانده بودند؛ و بغزنین آوردند مجمّزان هر کسی از محتشمان دولت را . و روز یکشنبه نوزدهم ماه بباغ صد هزاره آمد. و یکشنبه دیگر بیست و ششم شوّال بوالحسن عراقی دبیر که سالار کرد و عرب بود سوی هرات رفت بر راه غور با ساخت و تجملی سخت نیکو و حاجب سباشی پیشتر با لشکر بخراسان رفته بود و جبال نیز بدین سبب شوریده گشته.
و روز شنبه سوم ذی القعده خداوندزاده امیر مجدود خلعت پوشید بامیری هندوستان تا سوی لوهور رود خلعتی نیکو، چنانکه امیران را دهند [خاصّه] که فرزند چنین پادشاه باشد. و وی را سه حاجب با سیاه دادند. و بونصر پسر بوالقاسم علی نوکی از دیوان ما با وی بدبیری رفت و سعد سلمان بمستوفی، و حلّ و عقد سرهنگ محمد بستد. و با این ملکزاده طبل و علم و کوس و پیل و مهد بود. و دیگر روز پیش پدر آمد، رضی اللّه عنهما تعبیه کرده بباغ پیروزی، و سلطان در کنارش گرفت و وی رسم خدمت و وداع بجای آورد و برفت و رشید پسر خوارزمشاه را با بند بر اثر وی ببردند تا بلهور شهربند باشد.
و روز پنجشنبه هشتم ذی القعده نامه رسید از ری با سه سوار مبشّر که علاء- الدوله پسر کاکو را از لشکر منصور هزیمت افتاد و آن نواحی جبال آرام گرفت و سواری چند ترکمانان کز خراسان سوی خود نواخته بود و زر داده سوی خراسان بازگشتند بر راه طبس. امیر برسیدن این خبر شادمانه شد و بوق و دهل زدند و مبشّران را خلعت دادند و بگردانیدند و بسیار چیز یافتند، و جوابها نبشته آمد به احماد خواجه عمید عراق بوسهل حمدوی و تاش سپاه سالار و گفته شد که اینک رایت ما حرکت خواهد نمود جانب بست و از آنجا بهرات آییم و حالها دریافته آید . و مبشّران بازگشتند. و وصف این جنگها از آن نمینویسم که تاریخ از نسق نیفتد و شرح هر چه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصّل بخواهد آمد از آن وقت باز که بوسهل به ری رفت تا بنشابور بازآمد و ری و جبال از دست ما بشد؛ و در آن باب همه حالها مقرّر گردد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.