گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و روز شنبه بیست و چهارم ذی القعده مهرگان بود؛ امیر، رضی اللّه عنه، بجشن مهرگان بنشست، نخست در صفّه سرای نو در پیشگاه‌، و هنوز تخت زرّین و تاج و و مجلس خانه‌ راست نشده بود، که آن را زرگران در قلعت راست میکردند و پس از این بروزگار دراز راست شد و آن را روزی دیگرست، چنانکه نبشته آید بجای خویش. و خداوندزادگان‌ و اولیا و حشم پیش آمدند و نثارها بکردند و بازگشتند. و همگان را در آن صفّه بزرگ که بر چپ و راست سرای است، بمراتب‌ بنشاندند. و هدیه‌ها آوردن گرفتند از آن والی چغانیان و با کالیجار والی گرگان- که چون بو الحسن عبد الجلیل از آن ناحیت بازگشت و خراسان مضطرب شد، صواب چنان دید که با کالیجار را استمالت‌ کند تا بدست بازآید و رسولی آمد و از اینجا معتمدی رفت و از سر مواضعتی نهاده آمد. با کالیجار هر چند آزرده و زده و کوفته بود، باری بیارامید و از جهت وی قصدی نرفت و فسادی پیدا نیامد- و از آن والی مکران‌ و صاحب دیوان خراسان سوری و دیگر عمّال اطراف ممالک‌ ؛ و نیک روزگار گرفت‌ تا آنگاه که ازین فراغت افتاد. پس امیر برخاست و بسرایچه خاصّه‌ رفت و جامه بگردانید و بدان خانه زمستانی بگنبد آمد که بر چپ صفّه بار است- و چنان دو خانه، تابستانی براست و زمستانی بچپ، کس ندیده است و گواه عدل‌ خانه‌ها بر جای است که بر جای باد، بباید رفت و بدید- و این خانه را آذین بسته بودند سخت عظیم‌ و فراخ‌ و آنجا تنور [ی‌] نهاده بودند که بنردبان فرّاشان بر آنجا رفتندی و هیزم نهادندی، و تنور بر جای است. آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکها درآمدند و مرغان گردانیدن گرفتند و خایه‌ و کواژه‌ و آنچه لازمه روز مهرگان است ملوک را از سوخته‌ و برگان‌ روده میکردند . و بزرگان دولت بمجلس حاضر آمدند و ندیمان نیز بنشستند و دست بکار کردند و خوردنی علی طریق الاستلات‌ میخوردند.

و شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبله‌ها و ساتگینها و مطربان زدن گرفتند و روزی بود چنان که چنین پادشاه پیش گیرد . و وزیر شراب نخوردی، یک دو دور شراب بگشت، او بازگشت. و امیر تا نزدیک نماز پیشین ببود، چندانکه ندیمان بیرونی بازگشتند، پس بصفّه نائبان‌ آمد که از باغ دور نیست و آنجا مجلسی خسروانی ساخته بودند و ندیمان خاصّ و مطربان آنجا آمدند و تا نماز دیگر ببود، پس از آن بازگشتند.

و روز یکشنبه نهم ذی الحجّة و دوم روز از آن عید کردند و امیر، رضی اللّه عنه، بدان خضرا آمد که بر زبر میدان است و روی بدشت شابهار و بایستاد و نماز عید کرده آمد و رسم قربان بجای آورده شد و امیر از خضرا بزیر آمد و در صفّه بزرگ که خوان راست کرده بودند، بنشست و اولیا و حشم و بزرگان را بخوان فرود آوردند و بر خوان شراب دادند و بازگردانیدند.

دیگر روز امیر بار داد و پس از بار با وزیر و اعیان دولت خالی کرد و پس از مناظره‌ بسیار قرار گرفت که امیر بر جانب بست رود وزیر با وی باشد تا اگر حاجت آید، رایت عالی‌ بهرات رود و اگر نه وزیر را بفرستد. و خداوندزاده امیر مودود و سپاه سالار علی عبد اللّه مثال یافتند تا با مردم خویش‌ و لشکری قوی سلطانی ببلخ روند و آنجا مقیم باشند تا همه خراسان مشحون‌ باشد ببزرگان و حشم؛ و بازگشتند و کارها راست کردند. و دیگر روز امیر بر پیل نشست و با خاصّگان بدشت شابهار بایستاد تا فرزند عزیز و سپاه سالار و لشکر آراسته پیش آمدند تعبیه کرده‌ و بگذشتند و این دو محتشم و مقدّمان رسم خدمت بجای آوردند و سوی بلخ رفتند- و خلعت یافته بودند، پیش از آنکه برفتند- و امیر بسعادت بکوشک آمد.

و امیر سعید را خلعتی فاخر راست کرده بودند، بپوشید و پیش آمد و سلطان او را بنواخت و مثال داد تا بغزنین مقام کند بکوشک خواجه بزرگ ابو العباس اسفرایینی‌ بدیه آهنگران. و بقلعت سرهنگ بوعلی کوتوال را خلعت دادند و مثال یافت تا پیش کار فرزند و کارهای غزنین باشد. و فقیه نوح را این سال ندیمی خداوند- زاده فرمود سلطان، و وی مردی است که حال او در وجاهت‌ امروز پوشیده نیست و دوست من است، این مقدار از حال او بازنمودم و بر اثر دیگر نمایم بر رسم تاریخ که حالها بگردد. و خواجه محمّد منصور مشکان را، رحمة اللّه علیه، هم ندیمی وی فرمودند. سلطان این فرزند را برمیکشید و در باب تجمّل و غلامان و آلت و حاشیت و خدمتگاران وی زیادتها میفرمود، و می‌نمود که او را دوست‌تر دارد. پدر دیگر خواست و خدای، عزّ و جلّ، دیگر، که پادشاه‌زاده بکودکی و جوانی گذشته شد، چنانکه بیارم بر اثر، و تخت ملک پس از پدر مودود یافت و کینه او این شیربچه بازخواست. و همه رفته‌اند، خدای، عزّ و جلّ، بر ایشان رحمت کناد و سلطان معظّم ابراهیم‌ را بقا باد بحقّ محمّد و آله اجمعین‌ .

چون امیر مسعود ازین کارها فارغ شد، سرای پرده بر راه بست بزدند و از غزنین حرکت کرد روز پنجشنبه سیزدهم ذو الحجّه [و] در تگین آباد [آمد] روز چهار- شنبه بیست و ششم این ماه؛ و هفت روز آنجا مشغول بود بنشاط و شراب و پس سوی بست کشید، و اللّه اعلم‌ .