و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوّال از نشابور مبشّران رسیدند با نامهها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه که: «میان نشابوریان و طوسیان تعصّب بوده است از قدیمالدّهر باز و چون سوری قصد حضرت کرد و برفت، آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند و از اتّفاق احمد علی نوشتگین از کرمان بهراه تون بههزیمت آنجا آمده بود و از خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا بهدرگاه بازآید. پیش تا برفت، این مخاذیل بهنشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاریها کرده و در سواری و چوگان و طبطاب یگانه روزگار بود، پس بساخت پذیره شدن [را] طوسیان از راه بژخرو و پشنقان و خالنجوی درآمدند، بسیار مردم، بیشتر پیاده و بینظام که سالارشان مقدّمی بودی تا رودی از مدبران بقایای عبد الرزاقیان، و با بانگ و شغب و خروش میآمدند دوان و پویان، راست چنانکه گویی کاروانسرایهای نشابور همه در گشاده است و شهر بیمانع و منازع تا گاوان طوس خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون برین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته، قوم خویشتن را گفت:
بدیدم، اینها بهپای خویش بهگورستان آمدهاند. مثالهای مرا نگاه دارید و شتاب مکنید.
گفتند: فرمان امیر راست و ما فرمان برداریم. و مردم عامّه و غوغا را که افزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت: تا از جایهای خویش زینهار که مجنبید و مرا بهنعره یاری دهید، که اگر از شما فوجی بیبصیرت پیش رود، طوسیان دست یابند و دل نشابوریان بشکند، اگر تنی چند از عامّه ما شکسته شود. گفتند: چنین کنیم. و بر جای ببودند و نعره برآوردند، گفتی روز رستخیز است.
احمد سواری سیصد را پوشیده در کمین بداشت در دیوار بستها و ایشان را گفت: ساخته و هشیار میباشید و گوش بهمن دارید که چون طوسیان تنگ در رسند، من پذیره خواهم شد و یک زمان دستآویزی بکرد، پس پشت داد و بههزیمت برگشت تا مدبران حریصتر درآیند و پندارند که من بههزیمت برفتم و من ایشان را خوش خوش میآورم تا از شما بگذرند، چون بگذشتند برگردم و پای افشارم؛ چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره نیشابوریان بشنوید، کمینها برگشایید و نصرت از ایزد عزّ ذکره باشد، که چنان دانم بدین تدبیر راست که کردم، ما را ظفر باشد. گفتند: چنین کنیم. و احمد از کمینگاه بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره میدان عبدالرّزاق است و پیاده و سوار خویش تعبیه کرد میمنه و میسره و قلب و جناحها و ساقیه، و سواری پنجاه نیک اسبه بر مقدّمه، و طلیعه فرستاد و آواز تکبیر و قرآنخوانان برآمد، و در شهر هزاهزی عظیم بود. طوسیان نزدیک نماز پیشین دررسیدند سخت بسیار مردم چون مور و ملخ. و از جمله ایشان سواری سیصد از هر دستی و پیادهای پنجششهزار با سلاح بگشت و بشتاب درآمد و دیگر بایستادند. احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیادهای دو هزار و از آنجا که کمین ساخته بود بگذشت، یافت مقدّمه خویش را با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفته، پس هر دو لشکر جنگ پیوستند جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند و مجروح را اندازه نبود و طوسیان را مدد میآمد.
احمد مثال داد پیادگان خویش را- و با ایشان نهاده بود- تا تن بازپس دادند و خوش خوش میبازگشتند. و طوسیان چون بر آن جمله دیدند، دلیرتر درمیآمدند و احمد جنگ میکرد و بازپس میرفت تا دانست که از کمینگاه بگذشت دوری، پس ثباتی کرد قویتر. پس سواران آسوده و پیادگان که ایستانیده بود در ساقه بدو پیوستند و جنگ سختتر شد، فرمود تا به یکبار بوقها و طبلها بزدند و مردم عامّ و غوغا بهیک بار خروشی بکردند، چنانکه گفتی زمین بدرید، و سواران آسوده از کمینها برآمدند و بوق بزدند و بانگ دار و گیر برآمد و طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیّر گشتند و هزیمت شدند و خویشتن را بر دیگران زدند که میآمدند و بیش کس مر کس را نایستاد، و نشابوریان با دلهای قوی در دم ایشان نشستند و از ایشان چندان بکشتند که آنرا حدّ و اندازه نبود، که از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی، در آن رزان و باغها افگندند خویشتن را سلاحها بینداخته. و نشابوریان به رز و باغ میشدند و مردان را ریش میگرفتند و بیرون میکشیدند و سرشان میبریدند، چنانکه بدیدند که پنج و شش زن در باغهای پایان بیست و اند مرد را از طوسیان پیش کرده بودند و سیلی میزدند. و احمد علی نوشتگین با سواران خیارهتر بر اثر آن مخاذیل تا خالنجوی سه فرسنگ شهر برفت و بسیار از ایشان بکشتند و بسیار بگرفتند و از آنجا مظفّر و منصور با غنیمت و ستور و سلاح بسیار نماز شام را بهشهر بازآمدند. و دیگر روز فرمود تا دارها بزدند و بسیار از طوسیان را آنجا کشیدند و سرهای دیگر کشتگان گرد کردند و بهپایان دارها بنهادند. و گروهی را که مستضعف بودند رها کردند. و حشمتی بزرگ افتاد که بیش طوسیان سوی نشابوریان نیارستند نگریست.» و امیر، رضی اللّه عنه، بدین حدیث که احمد کرد از وی خشنود گشت و بدین سبب زشتنامی هزیمت کرمان از وی بیفتاد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.