ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۱۳ - جنگ نشابوریان و طوسیان

و روز پنجشنبه بیست و پنجم شوّال از نشابور مبشّران‌ رسیدند با نامه‌ها از آن احمد علی نوشتگین و شحنه‌ که: «میان نشابوریان و طوسیان تعصّب‌ بوده است‌ از قدیم‌الدّهر باز و چون سوری قصد حضرت‌ کرد و برفت، آن مخاذیل‌ فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند و از اتّفاق احمد علی نوشتگین از کرمان به‌راه تون‌ به‌هزیمت آنجا آمده بود و از خجالت آنجا مقام کرده و سوی او نامه رفته تا به‌درگاه بازآید. پیش تا برفت‌، این مخاذیل به‌نشابور آمدند و احمد مردی بود مبارز و سالاری‌ها کرده و در سواری و چوگان و طبطاب‌ یگانه روزگار بود، پس بساخت پذیره شدن‌ [را] طوسیان از راه بژخرو و پشنقان‌ و خالنجوی‌ درآمدند، بسیار مردم، بیشتر پیاده و بی‌نظام که سالارشان مقدّمی بودی تا رودی از مدبران‌ بقایای عبد الرزاقیان‌، و با بانگ و شغب‌ و خروش می‌آمدند دوان و پویان، راست چنانکه گویی کاروا‌ن‌سرای‌های نشابور همه در گشاده است و شهر بی‌مانع و منازع تا گاوان طوس‌ خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و بازگردند. احمد علی نوشتگین آن شیرمرد چون برین واقف شد و ایشان را دید تعبیه گسسته‌، قوم خویشتن را گفت:

بدیدم، اینها به‌پای خویش به‌گورستان آمده‌اند. مثال‌های مرا نگاه دارید و شتاب مکنید.

گفتند: فرمان امیر راست و ما فرمان برداریم. و مردم عامّه و غوغا را که افزون از بیست هزار بود با سلاح و چوب و سنگ، گفت: تا از جای‌های خویش زینهار که مجنبید و مرا به‌نعره یاری دهید، که اگر از شما فوجی بی‌بصیرت پیش رود، طوسیان دست یابند و دل نشابوریان بشکند، اگر تنی چند از عامّه ما شکسته شود. گفتند: چنین کنیم. و بر جای ببودند و نعره برآوردند، گفتی روز رستخیز است.

احمد سواری سیصد را پوشیده در کمین بداشت در دیوار بستها و ایشان را گفت: ساخته و هشیار می‌باشید و گوش به‌من دارید که چون طوسیان تنگ در رسند، من پذیره خواهم شد و یک زمان‌ دست‌آویزی‌ بکرد، پس پشت داد و به‌هزیمت برگشت‌ تا مدبران حریص‌تر درآیند و پندارند که من به‌هزیمت برفتم و من ایشان را خوش خوش‌ می‌آورم تا از شما بگذرند، چون بگذشتند برگردم و پای افشارم‌‌؛ چون جنگ سخت شود و شما بوق و طبل و نعره نیشابوریان بشنوید، کمین‌ها برگشایید و نصرت از ایزد عزّ ذکره‌ باشد، که چنان دانم بدین تدبیر راست که کردم، ما را ظفر باشد. گفتند: چنین کنیم. و احمد از کمین‌گاه بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره‌ میدان عبد‌الرّزاق است و پیاده و سوار خویش تعبیه کرد میمنه و میسره و قلب و جناح‌ها و ساقیه‌، و سواری پنجاه نیک اسبه‌ بر مقدّمه، و طلیعه‌ فرستاد و آواز تکبیر و قرآن‌خوانان برآمد، و در شهر هزاهزی عظیم‌ بود. طوسیان نزدیک نماز پیشین دررسیدند سخت بسیار مردم چون مور و ملخ. و از جمله ایشان سواری سیصد از هر دستی و پیاده‌‌ای پنج‌شش‌هزار با سلاح بگشت و بشتاب درآمد و دیگر بایستادند. احمد آهسته پیش رفت با سواری چهارصد و پیاده‌‌ای دو هزار و از آنجا که کمین ساخته بود بگذشت، یافت مقدّمه خویش را با طلیعه ایشان جنگی قوی پیش گرفته‌، پس هر دو لشکر جنگ پیوستند جنگی صعب و کاری ریشاریش‌ و یک زمان‌ بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند و مجروح را اندازه نبود و طوسیان را مدد می‌آمد.

احمد مثال داد پیادگان خویش را- و با ایشان نهاده بود- تا تن بازپس دادند و خوش خوش می‌بازگشتند. و طوسیان چون بر آن جمله دیدند، دلیرتر درمی‌آمدند و احمد جنگ می‌کرد و بازپس می‌رفت تا دانست که از کمین‌گاه بگذشت دوری‌، پس ثباتی کرد قوی‌تر. پس سواران آسوده و پیادگان که ایستانیده بود در ساقه بدو پیوستند و جنگ سخت‌تر شد، فرمود تا به یکبار بوق‌ها و طبل‌ها بزدند و مردم عامّ و غوغا به‌یک بار خروشی بکردند، چنانکه گفتی زمین بدرید، و سواران آسوده‌ از کمین‌ها برآمدند و بوق بزدند و بانگ دار و گیر برآمد و طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست‌ و درهم افتادند و متحیّر گشتند و هزیمت شدند و خویشتن را بر دیگران زدند که می‌آمدند و بیش‌ کس مر کس را نایستاد، و نشابوریان با دل‌های قوی در دم ایشان نشستند و از ایشان چندان بکشتند که آنرا حدّ و اندازه نبود، که از صعبی هزیمت‌ و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی، در آن رزان‌ و باغ‌ها افگندند خویشتن را سلاح‌ها بینداخته‌‌. و نشابوریان به رز و باغ می‌شدند و مردان را ریش می‌گرفتند و بیرون می‌کشیدند و سرشان می‌بریدند، چنانکه بدیدند که پنج و شش زن در باغ‌های پایان‌ بیست و اند مرد را از طوسیان پیش کرده بودند و سیلی می‌زدند. و احمد علی نوشتگین‌ با سواران خیاره‌تر بر اثر آن مخاذیل تا خالنجوی سه فرسنگ شهر برفت و بسیار از ایشان بکشتند و بسیار بگرفتند و از آنجا مظفّر و منصور با غنیمت و ستور و سلاح بسیار نماز شام را به‌شهر بازآمدند. و دیگر روز فرمود تا دارها بزدند و بسیار از طوسیان را آنجا کشیدند و سرهای دیگر کشتگان گرد کردند و به‌پایان دارها بنهادند. و گروهی را که مستضعف‌ بودند رها کردند. و حشمتی بزرگ افتاد که بیش‌ طوسیان سوی نشابوریان نیارستند نگریست.» و امیر، رضی اللّه عنه، بدین حدیث که احمد کرد از وی خشنود گشت و بدین سبب زشت‌نامی هزیمت کرمان از وی بیفتاد.