ذکر احوال بوسهل محمد بن حسین زوزنی عارض و فروگرفتن او
ازین پیش درین مجلّد بیاوردهام که چون امیر مسعود، رضی اللّه عنه، از غزنین قصد بلخ کرد، بوسهل زوزنی پیش تا از غزنین حرکت کردیم، وی فسادی کرده بود در باب خوارزمشاه آلتونتاش و تضریبی قوی رانده و تطمیعی نموده و بدین سبب او را محنتی بزرگ پیش آمد، قصّه این تضریب بشرح بگویم و باز؟؟؟ که سبب فروگرفتن او چه بود: از خواجه بونصر شنیدم که «بوسهل در سر سلطان؟؟؟ بود که خوارزمشاه آلتونتاش راست نیست، و او را بشبورقان فرو میبایست گرفت، چون برفت متربّد رفت. و گردنان چون علی قریب واریارق و غازی همه برافتادند، خوارزمشاه آلتونتاش مانده است که حشمت و آلت و لشکری دارد، اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند آنجا نشانده آید پادشاهییی بزرگ و خزانه و لشکر بسیار برافزاید.» امیر گفت: تدبیر چیست؟ که آنجا لشکری و سالاری محتشم باید تا این کار بکند. بوسهل گفت: سخت آسان است، اگر این کار پنهان ماند. خداوند بخطّ خویش سوی قائد ملنجوق که مهتر لشکر کجاتست و حضرتی و بخوارزم میباشد و بخون خوارزمشاه تشنه است ملطفهیی نویسد تا وی تدبیر کشتن و فروگرفتن او کند. و آنجا قریب سه هزار سوار حشم است، پیداست که خوارزمشاه و حشم وی چند باشند، آسان وی را بر توان انداخت. و چون ملطّفه بخطّ خداوند باشد، اعتماد کنند و هیچ کس از دبیران و جز آن بر آن واقف نگردد. امیر گفت: سخت صواب است؛ عارض تویی، نام هر یک نسخت کن. همچنان کرد و سلطان بخطّ خویش ملطّفه نبشت و نام هر یک از حشمداران ببرد بر محل و بوسهل اندیشه نکرد که این پوشیده نماند و خوارزمشاه از دست بشود و در بیداری و هشیاری چنو نیست، بدین آسانی او را برنتوان انداخت و عالمی بشورد. » پس از قضای ایزد، عزّ و جلّ، بباید دانست که خراسان در سر کار خوارزم شد، و خواجه احمد عبد الصّمد کدخدای خوارزمشاه در کاردانی و کفایت یار نداشت این همه بجای خود آورده شود.
خواجه بونصر استادم گفت: «چون این ملطّفه بخطّ سلطان گسیل کردند، امیر با عبدوس آن سرّ بگفت، عبدوس در مجلس شراب با بوالفتح حاتمی که صاحب سرّ وی بود بگفت- و میان عبدوس و بوسهل دشمنایگی جانی بود- و گفت که بوسهل این دولت بزرگ را بباد خواهد داد. بوالفتح حاتمی دیگر روز با بومحمّد مسعدی وکیل [در] خوارزمشاه بگفت بحکم دوستی و چیزی نیکو بستد. مسعدی در وقت بمعمّایی که نهاده بود با خواجه احمد عبد الصّمد این حال بشرح باز نمود. و بوسهل راه خوارزم فروگرفته بود و نامهها میگرفتند و احتیاط بجا میآوردند. معمّای مسعدی بازآوردند. سلطان بخواجه بزرگ پیغام داد که: وکیل در خوارزمشاه را معمّا چرا باید نهاد و نبشت؟ باید که احتیاط کنی و بپرسی. مسعدی را بخواندند بدیوان و من آنجا حاضر بودم که بونصرم و از حال معمّا پرسیدند. او گفت: من وکیل در محتشمیام و اجری و مشاهره وصلت گران دارم و بر آن سوگندان مغلّظ دادهاند که آنچه از مصلحت ایشان باشد زود بازنمایم. و خداوند داند که از من فسادی نیاید، و خواجه بونصر را حال من معلوم است، و چون مهمّی بود این معمّا نبشتم. گفتند: این مهمّ چیست؟ جواب داد که این ممکن نگردد که بگویم. گفتند: ناچار بباید گفت، که برای حشمت خواجه تو این پرسش برین جمله است والّا بنوعی دیگر پرسیدندی.
گفت: چون چاره نیست لابد امانی باید از جهت خداوند سلطان. بازنمودند و امان استدند از سلطان. آن حال باز گفت که از ابو الفتح حاتمی شنوده بودم و او از عبدوس.
خواجه چون بر آن حال واقف گشت، فرا شد و روی بمن کرد و گفت: «بینی چه میکنند؟» پس مسعدی را گفت: پیش ازین نبشتهای؟ گفت: نبشتهام و این استظهار آنرا فرستادم. خواجه گفت: «ناچار چون وکیل در محتشمی است و اجری و مشاهره وصلت دارد و سوگندان مغلّظه خورده، او را چاره نبوده است. امّا بوالفتح حاتمی را مالشی باید داد که دروغی گفته است.» و پوشیده مرا گفت «سلطان را بگوی این راز بر عبدوس و بوسهل زوزنی پیدا نباید کرد تا چه شود» و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمّا نامهیی نویسد با قاصدی از آن خویش و یکی به اسکدار که «آنچه پیش ازین نوشته شده بود باطل بوده است» که صلاح امروز جز این نیست تا فردا بگویم که آن نامه آنجا رسد چه رود و چه کنند و چه بینیم، و سلطان ازین حدیث بازایستد و حاتمی را فدای این کار کند، هر چند این حال پوشیده نماند و سخت بزرگ خللی افتد.» من رفتم و پیغام خواجه بازگفتم. چون بشنید، متحیّر فروماند، چنانکه سخن نتوانست گفت. و من نشستم. پس روی بمن کرد و گفت «هر چه درین باب صلاح است، بباید گفت، که بوالفتح حاتمی این دروغ گفته است و میان بوسهل و عبدوس بد است و این سگ چنین تضریبی کرده است و از این گونه تلبیس ساخته.» باز آمدم و آنچه رفته بود، باز راندم با خواجه. و مسعدی را خواجه دل گرم کرد و چنانکه من نسخت کردم درین باب دو نامه معمّا نبشت یکی بدست قاصد و یکی بر دست سوار سلطان که «آنچه نبشته بوده است، آن تضریبی بوده است که بوالفتح میان دو مهتر ساخت که با یکدیگر بد بودند و بدین سبب حاتمی مالش یافت بدانچه کرد.» و مسعدی را بازگردانیدند. و بوالفتح را پانصد چوب بزدند و اشراف بلخ که بدو داده بودند، بازستدند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن به داستان بوسهل محمد بن حسین زوزنی و مشکلاتی که او در زمان امیر مسعود رضی الله عنه با خوارزمشاه آلتونتاش داشت، پرداخته شده است. بوسهل زوزنی که به طمع قدرت و ثروت، به دخالت در امور خوارزمشاه پرداخته بود، نقشهای برای براندازی آلتونتاش طراحی کرد. این نقشه شامل نوشتن نامهای به یکی از سرداران بود تا تدبیر کشتن آلتونتاش را بیندیشد. اما این طرح به طور ناخواسته برای خوارزمشاه فاش شد و عواقب سنگینی به دنبال داشت.
علاوه بر این، دیالوگها و تنشهای میان بوسهل و دیگر شخصیتها، مانند بوالفتح حاتمی و عبدوس، نشاندهنده رقابتهای سیاسی و نفوذ در دربار بود. بوالفتح حاتمی به دلیل دشمنی با بوسهل، دروغهایی علیه او ساخت و به این ترتیب، بوسهل به مشکلات بزرگی دچار شد. این ماجرا در نهایت منجر به مجازات بوالفتح و بازگرداندن پیشرفتهای بوسهل شد.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف وضعیت و حال بوسهل محمد بن حسین زوزنی و برخی از تجربیات و مشکلاتی که با آنها روبهرو شده است، میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که امیر مسعود از غزنین به سوی بلخ رفت، بوسهل زوزنی به او ملحق شد. بوسهل در مورد خوارزمشاه آلتونتاش مشکلاتی ایجاد کرده و تدبیری قوی برای او به وجود آورده بود که باعث به وجود آمدن مشکلات بزرگی برای آلتونتاش شد. او از خواجه بونصر شنیده بود که باید آلتونتاش را به نوعی از بین برد. بوسهل معتقد بود که با از بین بردن آلتونتاش و قرار دادن فردی مورد اعتماد به جای او، امیر میتواند قدرت و ثروت زیادی به دست آورد. او پیشنهاد کرد که برای این کار نیاز به لشکری و فردی با مقام بالا در آن منطقه است. امیر از او خواست که تدبیر لازم را انجام دهد. بوسهل گفت که این کار آسان است اگر پنهان بماند. او پیشنهاد کرد که به قائد ملنجوق نامهای نوشته شود تا او تدبیری برای کشتن آلتونتاش بکند. او اشاره کرد که در آنجا حدود سه هزار سوار وجود دارد و لذا به آسانی میتوان آلتونتاش و لشکرش را تحت کنترل گرفت. امیر این تدبیر را تایید کرد و بوسهل لیست نامها را تهیه کرد. نامهای از طرف امیر نوشته شد و نام افراد در آن ذکر گردید. اما بوسهل به عواقب کار توجه نکرد و این نگرانی وجود داشت که خوارزمشاه از این نقشه باخبر شود. در نهایت، وضعیت خراسان با مشکلات خوارزم ارتباط پیدا کرد و خواجه احمد عبد الصمد، که رئیس خوارزمشاه بود، در امور خود دچار کاستی شد.
هوش مصنوعی: خواجه بونصر به من گفت که وقتی این نامه از طرف سلطان ارسال شد، امیر با عبدوس درباره آن صحبت کرد. در این زمان، عبدوس در میهمانی شرابی که با بوالفتح حاتمی، که فردی مورد اعتمادش بود، داشت در مورد بوسهل صحبت کرد و گفت که بوسهل این دولت بزرگ را به باد میدهد. بوالفتح حاتمی روز بعد به بومحمّد مسعدی، وکیل خوارزمشاه، گفت که بر اساس دوستی و مسائلی خوب، با همدیگر همکاری کنند. مسعدی در آن لحظه درباره معماهایی که خواجه احمد عبدالصمد مطرح کرده بود، توضیحاتی ارائه کرد. بوسهل در مسیر خوارزم در حال فعالیت بود و نامهها را دریافت میکرد و احتیاط میکردند. معمای مسعدی نیز دوباره بررسی شد. سلطان به خواجه بزرگ پیغام فرستاد که چرا باید معما برای وکیل خوارزمشاه گذاشته شود و باید احتیاط کند و از او بپرسد. مسعدی به دیوان خوانده شد و من در آنجا حضور داشتم و آنجا از وضعیت معما سؤال کردند. او گفت که وکیل محسوب میشود و بر آن اساس پیمانهایی بسته و قول داده که هر چه به نفع او باشد، سریعاً اطلاع دهد. او اظهار داشت که هیچ فساد و خیانتی از او سر نمیزند و خواجه بونصر از وضعیت او باخبر است، و چون موضوع مهمی است، نام آن معما را ننوشته است. از او پرسیدند که این مهم چه چیزی است و او جواب داد که نمیتواند بگوید. گفتند که ناچار باید بگوید، زیرا این پرسش برای احترام خواجه است وگرنه به شکلی دیگر سؤال میشد.
هوش مصنوعی: گفت: چون چارهای نیست، باید از طرف خداوند، سلطان را امان بگیریم. مجدداً درخواست کردند و امان را از سلطان گرفتند. او همچنین گفت که این موضوع را از ابو الفتح حاتمی شنیده که خودش از عبدوس نقل کرده است.
هوش مصنوعی: خواجه با اطلاع از وضعیت، نزدیک شد و به من گفت: «میبینی چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است؟» سپس به مسعدی گفت: «آیا پیش از این نامهای نوشتهای؟» مسعدی پاسخ داد: «بله، من نامهای نوشتهام و این را برای تأیید فرستادم.» خواجه ادامه داد: «قطعاً چون وکیل در مقام خود به کار مشغول است و سوگندهای شدیدی خورده، ناچار بوده که این کار را انجام دهد. اما باید به بوالفتح حاتمی تذکر داد که دروغی گفته است.» سپس به من گفت: «به سلطان بگو این راز باید دربارهی عبدوس و بوسهل زوزنی پنهان بماند تا ببینیم چه پیش میآید.» مسعدی به نوشتن نامهای با قاصد خودش مشغول شد و یکی نیز به اسکدار نوشت که «هر آنچه قبلاً نوشته شده باطل است» زیرا امروز تنها همین راه حل مناسب است تا فردا نتیجه را ببینیم و ببینیم نامه به کجا میرسد و چه خواهد شد. خواجه همچنین اشاره کرد که بوالفتح حاتمی باید به خاطر این کار قربانی شود، هرچند این موضوع پنهان نخواهد ماند و آسیب بزرگی خواهد زد. من پیغام خواجه را به او بازگفتم و او وقتی شنید، حیرتزده شد و نتوانست چیزی بگوید. سپس خواجه گفت: «هر چه در این موضوع صلاح است، باید گفته شود. بوالفتح حاتمی دروغی گفته و میان بوسهل و عبدوس مشکل ایجاد کرده و این سگ چنین بلاهایی به بار آورده است.» من تمامی آنچه را که گذشت به خواجه گفتم. خواجه مسعدی را تشویق کرد و همانطور که من نوشته بودم، دو نامه محرمانه به دست قاصد و سوار سلطان نوشت که «آنچه نوشته شده، یک فریب بوده که بوالفتح میان دو رهبر ایجاد کرده تا آنها با یکدیگر درگیر شوند و به همین دلیل حاتمی سود ببرد.» در نهایت مسعدی به منزلش برگشت و بوالفتح را پانصد ضربه شلاق زدند و اشراف بلخ نیز اموال خود را از او پس گرفتند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.