و سوم ماه رمضان امیر حاجب بزرگ بلگاتگین را گفت: کسان باید فرستاد تا حشر راست کنند بر جانب خار مرغ که شکار خواهیم کرد. حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوّض بودی بخواند و جریدهیی که بدیوان ما بودی چنین چیزها را بخواستند و مثالها نبشته آمد و خیلتاشان برفتند و پیاده حشر راست کردند. و امیر روز شنبه سیزدهم این ماه سوی خروار و خار مرغ رفت و شکاری سخت نیکو کرده آمد و بغزنین باز آمد روز یکشنبه هفت روز مانده ازین ماه.
[جشن مهرگان و عید رمضان]
و روز دوشنبه دو روز مانده از ماه رمضان بجشن مهرگان بنشست و چندان نثارها و هدیهها و طرف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت. و سوری صاحب دیوان بینهایت چیزی فرستاده بود نزدیک وکیل درش تا پیش آورد، همچنان وکلاء بزرگان اطراف چون خوارزمشاه آلتونتاش و امیر چغانیان و امیر گرگان و ولات قصدار و مکران و دیگران بسیار چیز آوردند و روزی با نام بگذشت.
و روز چهارشنبه عید کردند. و تعبیهیی فرموده بود امیر، رضی اللّه عنه، چنانکه بروزگار سلطان ماضی پدرش، رحمة اللّه علیه، دیده بودم، وقتی که اتّفاق افتادی که رسولان، اعیان و بزرگان عراق و ترکستان بحضرت حاضر بودندی. و چون عید کرده بود، امیر از میدان بصفّه بزرگ آمد. خوانی نهاده بودند سخت با تکلّف، آنجا نشست، و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند. و شعرا پیش آمدند و شعر خواندند و بر اثر ایشان مطربان زدن و گفتن گرفتند . و شراب روان شد هم برین خوان و دیگر خوان که سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند، مشربههای بزرگ، چنانکه از خوان مستان باز گشته بودند. امیر قدحی چند خورده بود از خوان و بتخت بزرگ اصل در صفّه بار آمد و مجلسی ساخته بودند که ماننده آن کس یاد نداشت و وزیر و عارض و صاحب دیوان رسالت و ندما حاضر آمدند. و مطربان سرایی و بیرونی دست بکار بردند و نشاطی برپا شد که گفتی درین بقعت غم نماند که همه هزیمت شد.
و امیر شاعرانی را که بیگانهتر بودند بیست هزار درم فرمود، و علوی زینبی را پنجاه هزار درم بر پیلی بخانه او بردند، و عنصری را هزار دینار دادند، و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم.
و آن شعرها که خواندند همه در دواوین مثبت است و اگر اینجا نبشتمی دراز شدی که استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنیت عید و مدح پادشاهان سخن بسیار گفته بودند، و اینجا قصیدهیی که داشتم سخت و بغایت نیکو نبشتم که گذشتن سلطان محمود و نشستن محمد و آمدن امیر مسعود از سپاهان، رضی اللّه عنه، و همه احوال در این قصیده بیامده است. و سبب این چنان بود که درین روزگار که تاریخ را اینجا رسانیده بودم، مرا صحبت افتاد با استاد بوحنیفه اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب و علم وی سخت بسیار، اما چون وی را بدیدم، این بیت متنبّی را که گفته است، معنی نیکوتر بدانستم، شعر:
و أستکبر الأخبار قبل لقائه
فلمّا التقینا صغّر الخبر الخبر
و در میان مذاکرات وی را گفتم: هر چند تو در روزگار سلطانان گذشته بودی که شعر تو دیدندی وصلت و نواخت مر ترا کمتر از آن دیگران نبودی، اکنون قصیدهیی بباید گفت و آن گذشته را بشعر تازه کرد تا تاریخ بدان آراسته گردد. وی این قصیده بگفت و نزدیک من فرستاد. چون کسی پادشاهی گذشته را چنین شعر داند گفت، اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد، وی سخن را بکدام درجه رساند؟ و امروز، بحمد اللّه و منّه، چنین شهر هیچ جای نشان نمیدهند بآبادانی و مردم بسیار و ایمنی و راحت و سلطان عادل مهربان، که همیشه این پادشاه و مردم شهرباد، اما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد و خداوندان این صناعت محروم. و چون در اول این تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین، این حضرت بزرگوار که پاینده باد، آن واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر باشند و در ایشان فضلی باشد، ذکر ایشان بیاوردن خاصّه مردی چون بو حنیفه که کمتر فضل وی شعر است و بیاجری و مشاهره درس ادب و علم دارد و مردمان را رایگان علم آموزد. و پس از این بر فضل وی اعتماد خواهم کرد تا آنچه مرا بباید از اشعار که فراخور تاریخ باشد، بخواهم.
[قصیده ابو حنیفه]
و اینک بر اثر، این قصیده که خواسته بودم، نبشته آمد تا بر آن واقف شده آید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.