گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

این فروگرفتن وی در بلخ روز چهارشنبه نوزدهم ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌ بود، و دیگر روز فروگرفتن‌، امیر پیروز وزیری خادم را و بو سعید مشرف را که امروز بر جای است و برباط کندی می‌باشد و هنوز مشرفی نداده بودند، که اشراف درگاه باسم قاضی خسرو بود و بو الحسن عبد الجلیل و بو منصور مستوفی‌ را بسرای اریارق فرستاد، و مستوفی‌ و کدخدای‌ او را که گرفته بودند، آنجا آوردند و درها بگشادند و بسیار نعمت‌ برداشتند و نسختی‌ دادند که بهندوستان مالی سخت عظیم است و سه روز کار شد تا آنچه اریارق را بود بتمامی نسخت کردند و بدرگاه آوردند. و آنچه غلامانش بودند خیاره‌، در وثاقها کردند و آنچه میانه بود سپاه‌سالار غازی و حاجبان را بخشید و بو الحسن عبد الجلیل و بو سعید مشرف را نامزد کرد تا سوی هندوستان روند بآوردن مالهای اریارق، هر دو کس بتعجیل رفتند. و پیش از آن که او را فروگرفتند. خیلتاشان‌ مسرع رفته بودند با نامه‌ها تا قوم اریارق را باحتیاط نگاه دارند.

و دیگر روز غازی بدرگاه آمد که‌ اریارق را نشانده بودند، سخت آزار کشیده و ترسان گشته‌ . چون باربگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتگاران دیگر، دیگر. او مردی گردن‌کش و مهتر شده بود بروزگار پدر ما، بدان جای که خونهای ناحق ریخت و عمّال و صاحب بریدان‌ را زهره نبود که حال وی بتمامی بازنمودندی که بیم جان بود که راهها بگرفتندی و بی‌جواز او کس نتوانست رفت. و بطلب پدر ما نیامده بود از هندوستان و نمی‌آمدی، و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.

چنین چاکر بکار نیاید، و این بدان گفتم تا سپاه‌سالار دل خویش را مشغول نکند، بدین سبب که رفت‌ . حال وی‌ دیگر است و آن خدمت که وی کرده است، ما را بدان وقت که ما بسپاهان بودیم و از آنجا قصد خراسان کردیم.» او زمین بوسه داد و گفت:

«من بنده‌ام؛ و اگر ستوربانی فرماید بجای این شغل، مرا فخرست. فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت هم در معنی اریارق و هم در باب دل‌گرمی غازی، چنانکه او دانستی گفت. و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی بطارم بنشست و استادم بو نصر را بخواند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهوّر و تعدّیها، چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود، چنانکه غازی بتعجّب ماند و گفت: بهیچ حال روا نبود، آنرا فروگذاشتن‌ . و بو نصر رفت و با امیر بگفت و جوابهای نیکو بیاورد و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند تا غازی خوش‌دل شد و بازگشت.

من از خواجه بو نصر شنیدم که خواجه احمد مرا گفت که «این ترک‌ بدگمان شد که گربز و داهی‌ است و چنین چیزها بر سر او بنشود، و دریغ چون اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کرد جز هندوستان، و من ضامن او بودمی، امّا این خداوند بس سخن شنو آمد، و فرونگذارند او را و این همه کارها زیر و زبر کنند و غازی نیز برافتاد و این از من یاد دار.» و برخاست و بدیوان رفت و سخت اندیشه‌مند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساخته‌اند از محمودی و مسعودی و باغراض خویش مشغول، ایزد، عزّذکره، عاقبت بخیر کناد.