گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی‌ متواری‌ بود، پس بدست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هر چه بزرگان را بباید از هنرها یگانه روزگار بود، با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و بخانه بازفرستاد، چنانکه بخدمت‌ بازنیاید؛ و چون مدّتی سخت دراز در عطلت‌ بماند، پایمردان‌ خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی‌ داشت نزدیک هر کس؛ و فرصت میجستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که بخدمت باید آمد. چون این‌ فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبد اللّه طاهر - و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که بخدمت درگاه‌ باید آمد، و من این همه بعد از فضل ایزد، عزّذکره، از تو میدانم که بمن رسیده است که تو در این باب چند تلطّف‌ کرده‌ای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت، چون فرمود امیر المؤمنین تا بخدمت آیم- و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه بمدّتی سخت دراز بجای آمده است‌ - تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده آید که مرا در کدام درجت بدارد و این بتو راست آید و تو توانی پرسید که شغل تست که حاجب بزرگی و امیر- المؤمنین را تهمت‌ نبود که این من خواسته‌ام و استطلاع‌ رأی من است که کرده میآید». عبد اللّه گفت: سپاس دارم‌ و هر چه ممکن گردد در این باب بجای آرم.

نماز دیگر چون عبد اللّه بدرگاه رفت و بار نبود، رقعتی‌ نبشت بمجلس خلافت که «خداوند امیر المؤمنین چنانکه از بزرگی و حلم او سزید فرمان داد تا آن بنده گناهکار که عفو خداوند او را زنده گردانید یعنی فضل ربیع بخدمت درگاه آید و همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت‌، امیدهای بزرگ گرفتند.

اکنون فرمان عالی چه باشد که بنده او را در کدام درجه بدارد بر درگاه تا آنگاه که بخدمت تخت خلافت رسد؟». چون رقعت را خادم خاص بمأمون رسانید- و چنین رقعتها عبد اللّه در مهمّات ملک‌ بسیار نبشتی بوقتها که بار نبودی و جوابها رسیدی بخطّ مأمون- جواب این رقعه بدین جمله رسید که یا عبد اللّه بن طاهر، امیر المؤمنین بدانچه نبشته بودی و جوابها پرسیده بباب فضل ربیع بی حرمت‌ باغی‌ غادر واقف گشت و چون جان بدو بمانده است طمع زیادت جاه‌ میکند، وی را در خسیس‌تر درجه‌ بباید داشت، چنانکه یک سوارگان خامل ذکر را دارند و السّلام‌ .

عبد اللّه طاهر چون جواب برین جمله دید، سخت غمناک شد، رقعه را با جواب بر پشت آن بدست معتمدی ازآن خویش سخت پوشیده نزدیک فضل فرستاد و پیغام داد که اینک جواب بر این جمله رسیده است و صواب آنست که شبگیر بیاید و آنجا که من فرموده باشم تا ساخته باشند، بنشیند که البتّه‌ روی ندارد در این باب دیگر سخن گفتن و استطلاع رای کردن، چه نتوان دانست، مبادا که بلائی تولّد کند و این خداوند کریم است و شرمگین‌ و چون به بیند، شاید که نپسندد که تو در آن درجه خمول‌ باشی و بروزگار این کار راست شود . و چون این معتمد نزدیک فضل رسید و پیغام بداد و بر رقعه و جواب واقف گشت، گفت: «فرمان بردارم بهر چه فرمان است و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی‌ و مثال دهی که عبد اللّهی از آن زاستر نشوم.» عبد اللّه بفرمود تا در نخست سرای‌ خلافت در صفّه شادروانی‌ نصب کنند و چند تا محفوری‌ بیفگنند و مقرّر کرد که فضل ربیع را در آن صفّه‌ بنشانند پیش از بار، و از این صفّه بر سه سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از آن هر کسی بود که او را مرتبه بودی از نوبتیان‌ و لشکریان تا آنگاه که بجایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی.

و بسبب فرمان امیر المؤمنین جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد و او را اعلام داد تا پگاه‌تر در غلس‌ بیامد و در آن صفه زیر شادروان بنشست. چون روز شد و مردمان آمدن گرفتند، هر که بیامدی در سرای نخستین، چون فضل ربیع را بدیدی بضرورت پیش وی رفتی و خدمت کردی با حرمتی تمام که او را در بزرگی و حشمت و هیبت‌ دیده بودند و چشمهای ایشان پر بود از احترام و احتشام او، و وی هر یکی را گرم پرسیدی و معذرت کردی تا از وی برگذشتندی‌ . چون اعیان و ارکان و محتشمان و حجاب آمدن گرفتند، هم بر آن جمله هر کس باندازه خویش‌ او را گرم پرسیدی و توقیر و احترام واجب میداشتند. و حاجب بزرگ، عبد اللّه طاهر بیش از همه او را تبجیل‌ کرد و مراعات و معذرت پیوست‌ از آنچه او را در سرای بیرونی نشانده بود که بر حکم فرمان بوده است و امیدوار کرد که در باب وی هر چه میسر گردد از عنایت و نیکو گفت‌، هیچ باقی نگذارد. و درگذشت‌ و بجایگاه خویش رفت تا وقت بارآمد.

چون امیر المؤمنین بار داد، هر کس از اعیان چون وزیر و اصحاب مناصب و ارکان دولت و حجاب‌ و سپاه سالاران و وضیع و شریف بمحل و مرتبه خویش‌ پیش رفتند و بایستادند و بنشستند و بیارامیدند . عبد اللّه طاهر که حاجب بزرگ بود پیش امیر المؤمنین مأمون رفت و عرضه داشت که «بنده، فضل ربیع‌ بحکم فرمان آمده است و بر آن جمله که فرمان بود او را در سرای بیرونی جای کرده‌ام‌ و بپایگاه نازل‌ بداشته، در پیش آوردن‌ فرمان چیست؟» امیر المؤمنین لحظه‌یی اندیشید و حلم و کرم و سیرت حمیده‌ او وی را بر آن داشت تا مثال داد که او را پیش آرند. عبد اللّه طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیع را پیش آورد. چون او بحضرت خلافت رسید، شرط خدمت و تواضع و بندگی بتمامی بجای آورد و عذر جنایات‌ خود بی اندازه بخواست و بگریست و زاری و تضرّع‌ کرد و عفو درخواست کرد. حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهانی که او کرده بود، برخاست‌ و عفو فرمود و رتبت دست‌بوس‌ ارزانی داشت.

چون بار بگسست و هر کس بجای خویش بازگشتند عبد اللّه طاهر، حاجب بزرگ، وزیر را با خود یار گرفت در باب فضل ربیع عنایت کردند تا حضرت خلافت بر وی بسر رضا آمد و فرمود تا او را هم در سرایی که اعیان نشستندی، جای معیّن کردند و امیدوار تربیت و اصطناع‌ . در حال‌ عبد اللّه طاهر از پیش خلیفه بیرون آمد و این تشریف‌ که خلیفه فرمود، بدو رسانید و او را اندازه پیدا کرد و امیدوار دیگر تربیتها گردانید. او بدان زنده گشت و بدان موضع که عبد اللّه طاهر معین کرد، بیارامید تا عبد اللّه طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت‌ و وقت بازگشتن شد، از دار خلافت‌ برنشست تا بسرای خویش رود. فضل ربیع بدار خلافت می‌بود، چون عبد اللّه طاهر بازگشت، فضل بمشایعت‌ وی رفتن گرفت. عبد اللّه عنان باز کشید و بایستاد و فضل را معذرت کردن گرفت تا بازگردد. او بهیچ نوع‌ بازنگشت و عنان با عنان‌ او تا در سرای او برفت. چون عبد اللّه بدر سرای خود رسید، از فضل ربیع عظیم شرمنده شد و خجالت آورد و معذرت کردن گرفت تا بازگردد. فضل ربیع او را گفت که در حقّ من تو از تربیت و عنایت و بزرگی آن کردی که از اصل و فضل و مروت تو سزید و مرا در دنیا چیزی نیست که روا دارم که آن چیز در مقابله کردار تو کردمی‌ بزرگتر از این که عنان با عنان تو بازنهادم‌ از درگاه خلافت تا درگاه تو، که به خدای عزّوجلّ سوگند خورم که تا مرا زندگانی است عنان با عنان خلفا ننهاده‌ام، اینک با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت‌ را که براستای من‌ کردی. عبد اللّه گفت:

همچنان است که میگوید و من این صلت‌ بزرگ را که ارزانی داشت، بدل و دیده پذیرفتم و منّتی سخت بزرگ داشتم‌ و خاندان خود را این فخر ذخیره نهادم. و فضل ربیع اسب بگردانید و بخانه بازشد، یافت محلّت‌ و سرای خویش را مشحون‌ ببزرگان و افاضل حضرت‌ ؛ بجای خویش بنشست و مردمان را معذرت میکرد و باز میگردانید و تا شب بداشت‌ و عبد اللّه طاهر نماز دیگر بیامد و رسم تهنیت‌ بجای آورد و بازگشت. این حکایت بپایان آمد و خردمند که در این اندیشه کند، تواند دانست که این بزرگان روزگار بر چه جمله بودند.