فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی متواری بود، پس به دست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هرچه بزرگان را بباید از هنرها، یگانه روزگار بود؛ با چندان جفا و قصد زشت که فضل کردهبود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و به خانه بازفرستاد، چنانکه به خدمت بازنیاید. و چون مدّتی سخت دراز در عطلت بماند، پایمردان خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی داشت نزدیک هر کس و فرصت میجستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که به خدمت باید آمد. چون این فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبداللّه طاهر -و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که به خدمت درگاه باید آمد و من این همه، بعد از فضل ایزد -عزَّ ذکرُه- از تو میدانم که به من رسیدهاست که تو در این باب چند تلطّف کردهای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت. چون فرمود امیر المؤمنین تا به خدمت آیم -و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بودهاست و همچنان پدرم را، که این نام و جاه به مدّتی سخت دراز به جای آمدهاست- تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیدهآید که مرا در کدام درجت بدارد و این به تو راست آید و تو توانی پرسید که شغل توست که حاجب بزرگی و امیر المؤمنین را تهمت نبود که این من خواستهام و استطلاع رأی من است که کردهمیآید.» عبداللّه گفت: «سپاس دارم و هرچه ممکن گردد در این باب به جای آرم.»
نماز دیگر چون عبداللّه به درگاه رفت و بار نبود، رقعتی نبشت به مجلس خلافت که «خداوند امیر المؤمنین چنانکه از بزرگی و حلم او سزید، فرمان داد تا آن بنده گناهکار که عفو خداوند او را زنده گردانید یعنی فضل ربیع، به خدمت درگاه آید و همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت، امیدهای بزرگ گرفتند.
اکنون فرمان عالی چه باشد که بنده او را در کدام درجه بدارد بر درگاه تا آنگاه که به خدمت تخت خلافت رسد؟». چون رقعت را خادم خاص به مأمون رسانید -و چنین رقعتها عبداللّه در مهمّات ملک بسیار نبشتی به وقتها که بار نبودی و جوابها رسیدی به خطّ مأمون- جواب این رقعه بدین جمله رسید که «یا عبداللّه بن طاهر، امیر المؤمنین بدانچه نبشتهبودی و جوابها پرسیده به باب فضل ربیع بیحرمت باغی غادر، واقف گشت و چون جان بدو بماندهاست، طمع زیادت جاه میکند؛ وی را در خسیستر درجه بباید داشت، چنانکه یکسوارگان خاملذکر را دارند؛ و السّلام.»
عبداللّه طاهر چون جواب برین جمله دید، سخت غمناک شد. رقعه را با جواب بر پشت آن به دست معتمَدی از آنِ خویش سخت پوشیده نزدیک فضل فرستاد و پیغام داد که «اینک جواب بر این جمله رسیدهاست و صواب آنست که شبگیر بیاید و آنجا که من فرمودهباشم تا ساختهباشند، بنشیند که البتّه روی ندارد در این باب دیگر سخن گفتن و استطلاع رای کردن؛ چه نتوان دانست، مبادا که بلائی تولّد کند. و این خداوند، کریم است و شرمگین و چون بهبیند، شاید که نپسندد که تو در آن درجهٔ خمول باشی و به روزگار این کار راست شود.» و چون این معتمَد نزدیک فضل رسید و پیغام بداد و بر رقعه و جواب واقف گشت، گفت: «فرمانبردارم به هر چه فرمان است و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی و مثال دهی که عبداللّهی؛ از آن زاستر نشوم.» عبداللّه بفرمود تا در نخست سرای خلافت در صفّه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفگنند و مقرّر کرد که فضل ربیع را در آن صفّه بنشانند پیش از بار. و از این صفّه بر سه سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از آن هر کسی بود که او را مرتبه بودی از نوبتیان و لشکریان، تا آنگاه که به جایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی.
و به سبب فرمان امیر المؤمنین، جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد و او را اعلام داد تا پگاهتر در غَلَس بیامد و در آن صفّه زیر شادروان بنشست. چون روز شد و مردمان آمدن گرفتند، هر که بیامدی در سرای نخستین، چون فضل ربیع را بدیدی، بضرورت پیش وی رفتی و خدمت کردی با حرمتی تمام که او را در بزرگی و حشمت و هیبت دیدهبودند و چشمهای ایشان پر بود از احترام و احتشام او. و وی هر یکی را گرم پرسیدی و معذرت کردی تا از وی برگذشتندی. چون اعیان و ارکان و محتشمان و حُجّاب آمدن گرفتند، هم بر آن جمله، هر کس به اندازهٔ خویش او را گرم پرسیدی و توقیر و احترام واجب میداشتند. و حاجب بزرگ، عبداللّه طاهر بیش از همه او را تبجیل کرد و مراعات و معذرت پیوست از آنچه او را در سرای بیرونی نشاندهبود که بر حکمِ فرمان بودهاست و امیدوار کرد که در باب وی هر چه میسّر گردد از عنایت و نیکوگفت، هیچ باقی نگذارد. و درگذشت و به جایگاه خویش رفت تا وقت بار آمد.
چون امیر المؤمنین بار داد، هر کس از اعیان، چون وزیر و اصحاب مناصب و ارکان دولت و حُجّاب و سپاهسالاران و وضیع و شریف، به محلّ و مرتبهٔ خویش پیش رفتند و بایستادند و بنشستند و بیارامیدند. عبداللّه طاهر که حاجب بزرگ بود پیش امیر المؤمنین مأمون رفت و عرضه داشت که «بنده، فضل ربیع به حکمِ فرمان آمدهاست و بر آن جمله که فرمان بود، او را در سرای بیرونی جای کردهام و به پایگاه نازل بداشته؛ در پیش آوردن، فرمان چیست؟» امیر المؤمنین لحظهیی اندیشید و حلم و کرم و سیرت حمیدهٔ او، وی را بر آن داشت تا مثال داد که او را پیش آرند. عبداللّه طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیع را پیش آورد. چون او به حضرت خلافت رسید، شرط خدمت و تواضع و بندگی بتمامی به جای آورد و عذر جنایات خود بیاندازه بخواست و بگریست و زاری و تضرّع کرد و عفو درخواست کرد. حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهانی که او کردهبود، برخاست و عفو فرمود و رتبت دستبوس ارزانی داشت.
چون بار بگسست و هر کس به جای خویش بازگشتند، عبداللّه طاهر، حاجب بزرگ، وزیر را با خود یار گرفت در باب فضل ربیع؛ عنایت کردند تا حضرت خلافت بر وی به سرِ رضا آمد و فرمود تا او را هم در سرایی که اعیان نشستندی، جای معیّن کردند و امیدوار تربیت و اصطناع. در حال، عبداللّه طاهر از پیش خلیفه بیرون آمد و این تشریف که خلیفه فرمود، بدو رسانید و او را اندازه پیدا کرد و امیدوار دیگر تربیتها گردانید. او بدان زنده گشت و بدان موضع که عبداللّه طاهر معیّن کرد، بیارامید، تا عبداللّه طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت و وقت بازگشتن شد. از دار خلافت برنشست تا به سرای خویش رود. فضل ربیع به دار خلافت میبود؛ چون عبداللّه طاهر بازگشت، فضل به مشایعتِ وی رفتن گرفت. عبداللّه عنان بازکشید و بایستاد و فضل را معذرت کردن گرفت تا بازگردد. او به هیچ نوع بازنگشت و عنان با عنان او تا در سرای او برفت. چون عبداللّه به در سرای خود رسید، از فضل ربیع عظیم شرمنده شد و خجالت آورد و معذرت کردن گرفت تا بازگردد. فضل ربیع او را گفت که «در حقّ من تو از تربیت و عنایت و بزرگی آن کردی که از اصل و فضل و مروّت تو سزید و مرا در دنیا چیزی نیست که روا دارم که آن چیز در مقابلهٔ کردار تو کردمی، بزرگتر از این که عنان با عنان تو بازنهادم از درگاه خلافت تا درگاه تو، که به خدای -عزَّ وَ جلَّ- سوگند خورم که تا مرا زندگانی است، عنان با عنان خلفا ننهادهام؛ اینک با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که به راستای من کردی.»
عبداللّه گفت: «همچنان است که میگوید و من این صلت بزرگ را که ارزانی داشت، به دل و دیده پذیرفتم و منّتی سخت بزرگ داشتم و خاندان خود را این فخر ذخیره نهادم.» و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه بازشد. یافت محلّت و سرای خویش را مشحون به بزرگان و افاضل حضرت. به جای خویش بنشست و مردمان را معذرت میکرد و بازمیگردانید و تا شب بداشت و عبداللّه طاهر نماز دیگر بیامد و رسم تهنیت به جای آورد و بازگشت. این حکایت به پایان آمد و خردمند که در این اندیشه کند، تواند دانست که این بزرگان روزگار بر چه جمله بودند.