عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم
ای یار چون ببستی دل خود به زلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.