گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

بشنوی ار گفتهٔ پیر مغان

گیری ازین دیو چه آه و فغان

خلقتش از دیو شد این‌ شوم ذات

کشتن وی زان بود از واجبات

مؤبدی این قصهٔ خرفستران

گوید و بس نکتهٔ حکمت در آن

کیک و مله کژدم و مار و مگس

اشپش و زنبور و از این جنس بس

ساخته ز اندیشهٔ اهریمن‌اند

مایهٔ آزردن مرد و زن‌اند

وز پی اجر من و تو در شمار

داد بر این طایفه جان‌، کردگار

وین مگس آمد سر اهریمنان

خلقی از او بر سر و سینه‌زنان

عافیت از هیبت او در گریز

شیر نر از صدمت او اشگریز

عاجز از او آدمی و چارپا

تیره از او مسکن و صحن سرا

بر بشر از زلزله فتاک‌تر

وز سگ و گرک گله بی‌باک‌تر

چون سگ دیوانه و چون گرگ و مار

کشتن او فرض بر اهل دیار

وز سگ دیوانه و از مار و گرگ

زحمتش افزون‌تر و هولش بزرگ

در همه عمری سگ دیوانه‌ای

بینی و ماری شده از لانه‌ای

وین بتر از عقرب و مار و رطیل

حمله‌ور آید سوی ما، خیل‌خیل

پیشهٔ او کشتن اولاد ما است

کشتن او فرض بر افراد ماست