گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

در خوردن بشر خاک از بس که حرص دارد

از سنگ قبر هر روز دندان نوگذارد

سنگ مزار عاشق سرپوش نامرادیست

این سنگ را کس ای کاش از جای برندارد

بهتر بود ز سیصد الحمد قل هو اله

صاحبدلی کز اخلاص ما را به حق سپارد

ماکودکان خاکیم این خاک مادر ماست

زبن رو بودکه ما را در سینه می‌فشارد

پاداش اشک حسرت کامد ز چشم عاشق

ابریست کز پس مرگ بر تربتش ببارد

در دل ز طاعت حق تخمی جدیدکشتیم

ارجو گل جدیدی زین خاک سر برآرد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شمارهٔ ۵۰ - قطعه به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

دلبر هنوز ما را از خود نمی‌شمارد

با او چه کرد شاید با او که گفت یارد

جانم فدای زلفش تا خون او بریزد

عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد

جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد

[...]

سعدی

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد

ای بوی آشنایی دانستم از کجایی

پیغام وصل جانان پیوند روح دارد

سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد

[...]

حکیم نزاری

عمری که مردِ عاشق بی دوست می گذارد

هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد

بی ذکرِ او وبال است گر یک سخن بگوید

بی یادِ او حرام است گر یک نفس برآرد

حاسد به طعنه گوید کز دوست می شکیبد

[...]

صائب تبریزی

در صیدگاه دنیا هر کس که هوش دارد

جز عبرت آنچه باشد صید حرم شمارد

رفیق اصفهانی

لب تشنه ایم افغان زان نوش لب که دارد

آب حیات و ما را لب تشنه می گذارد

لب تشنه ام فتاده در وادیی که ابرش

آبی به غیر آتش بر تشنگان نبارد

بی خوابیم چه داند شبهای هجر آن ماه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه