گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر

نهفت رخ ز رفیقان نیکخواه‌، امین

دریغ و آه که در نیم‌شب به مرگ فجا

رسید روز حیاتش به شامگاه، امین

جدا شد از بر یاران به نیمه‌راه حیات

نبود اگرچه ز یاران نیمه‌راه‌، امین

امین تجار آن سید ستوده که بود

تمام عمر به نزد گدا و شاه‌، امین

پناه خلق‌، سر خاندان‌، حبیب‌الله

غنوده در کنف رحمت اله‌، امین

نبرده بود ز راهش چو خواجگان دگر

غرور دولت و سودای مال و جاه‌، امین

بعین عزّ و غنا می‌توان شدن درویش

گر این سخن نپذیری بود گواه‌، امین

به روز حادثه داد امتحان بسی‌، که کند

پی دفاع وطن کار صد سپاه‌، امین

ز جان‌ و مال‌ و کسان‌ جمله‌ دست‌ شست‌ و برفت‌

زمان هجرت و آن دورهٔ سیاه‌، امین

ز حبس و نفی نرنجید و راه کج نگرفت

که صدق و راستیش بود تکیه‌گاه، امین

شمار سال وفاتش یکی ز یاران خواست

بهار غمزده گفتا: «‌دریغ و آه امین‌»