گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای دوست بیا لختی ترک می و ساغر کن

از میکده بیرون شو جان بر لب کوثر کن

مست می وحدت شو پا بر سر کثرت زن

فانی شو و باقی باش تقلید پیمبر کن

گفتار نبی بشنو، اسرار ولی دریاب

چند این در و چند آن در، دریوزه ز حیدر کن

از هر چه جز او بگذر، در هر که جز او منگر

بر درگه او سر نه‌، در حضرت او سر کن

بالمره مجاهد شو، پیوسته مشاهد باش

گر کام نشد حاصل‌، کن جهد و مکرر کن

بر خنگ عمل بنشین در دست طلب بشتاب

جان را به لقا بفروز مس را ز صفا زر کن‌