گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

همین نه ازستم چرخ شهرآمل سوخت

که‌ازعطش به‌ری امسال سبزه وگل سوخت

بجای شمع برافروخت در چمن گل سرخ

بجای شهپر پروانه بال بلبل سوخت

به باغ‌، بید معلق زتشنگی چون شمع

گرفت لرزه و ازپای تا به کاکل سوخت

تو ای سحاب کرم قطره‌ای فشان بر خاک

که چهرلاله سیه گشت وزلف سنبل سوخت

ز حال خلق تغافل بس است ای وزرا

که خانمان ضعیفان ازین تغافل سوخت

به کار ملک تعلل بس است ای امرا

که شهر دلکش آمل ازبن تعلل سوخت

به داغ هیچ عزیزی خدا نسوزاند

هرآن دلی که بر احوال شهرآمل‌سوخت

بهارگفت توکل به حق کنید دربغ

که‌برق غفلت‌ماخرمن‌توکل‌سوخت