روان شد لشگر آبان به طرف جوببار اندر
نهاده سیمگون رایت به کتف کوهسار اندر
نهان شد دامن البرز در میغ و بخار اندر
تو گویی گرد کُه بستند پولادین حصار اندر
چو بر بستان کفن پوشید برف تندبار اندر
درخت سرو بر تن کرد رخت سوگوار اندر
درختان لرز لرزان در میان جویبار اندر
به پای هر درختی برگها گشته نثار اندر
خزانی برگ، هرسو توده چون زر عیار اندر
دمنده باد، همچون صیرفی وقت شمار اندر
بتابد خور ز بالا بر زمین زرد و نزار اندر
چو زربن مغفر جنگی بهیجا از غبار اندر
بهر جویی یکی آیینه بنهاده به کار اندر
غرابان بر سر آیینه چون آیینهدار اندر
شود باد خنک هر شب به بستان گرم کار اندر
به جسم آبدان پوشد سلیحی آبدار اندر
فسرده غنچهها گشته نگون بر شاخسار اندر
توگویی لعبتان گشتند آویزه به دار اندر
در آن وادی که خوید آمد به زانوی سوار اندر
کنون جز خشک خاری نیست فرش رهگذار اندر
به هرجا لشگر زاغان فرود آرند بار اندر
فروبندد جلبشان بند بر پای هزار اندر
به باغ آیند زاغان شام گاهان صد هزار اندر
درافکنده با بر تیره بانگ غارغار اندر
فرود آیند ناگاهان به بالای چنار اندر
چنار بیبر از ایشان ز نو آید به بار اندر
سر هر شاخ پنداری بیندوده بقار اندر
ز هیبتشان به باغ، از باغ بگریزد هزار اندر
چمد رنگ از کمرگاهان به شیب رودبار اندر
پرد کبک دری از تیغه سوی آبشار اندر
پلنگ از قله زی دامن شود بهر شکار اندر
شبان مر گوسپندان را کند پنهان بغار اندر
به برف افتد نشان پای گرگان بیشمار اندر
بهبازی جسته درهم پنج پنج و چار چار اندر
بوادیها درون خرگوشکان جسته قرار اندر
نهفته تن به زبر خاربن عیاروار اندر
نهاده برکتف دو گوش و خفته زیر خار اندر
گشاده چشمها همچون دو لعل شاهوار اندر
به سویش ره برد تازی چو عاشق سوی یار اندر
ز خفتنگه برآهنجدش و افتدگیر و دار اندر
بدا بیچاره مسکینی به بدخواهان دچار اندر
به قصدش مرگ بگشاده کمین از هرکنار اندر
*
*
بدین معنی یکی بنگر به احوال دیار اندر
درافتاده به چنگ دشمنانی دیوسار اندر
تو گویی مرگ بگشاده به ایرانشهر، بار اندر
به جان کشور افتاده گروهی گرگوار اندر
به دلشان هیچ ناجسته وفا و مهر بار اندر
توگویی کینهٔ دیرین به دل دارند بار اندر
دربغا کشور ایران بدین احوال زار اندر
دریغا آن دلیریها به چندین روزگار اندر
چه شد رستم که هرساعت بهدشت کارزار اندر
گرامی جان سپر کردی به پیش شهریار اندر
برگودرز یل هفتاد پور نامدار اندر
به میدان داده جان هریک به عز و افتخار اندر
ببین زی داریوش آن خسرو با اقتدار اندر
به نقش بیستونش بین و آن والا شعار اندر
به بیم است از دروغی، چون به شهری گرگ هار اندر
بخواهد کز دروغ ایران بماند برکنار اندر
کنون گر بیند ایران را بدین ایام تار اندر
چکد خونابهاش از مژگان اشکبار اندر
بدین کشور نهبینی جز گروهی نابکار اندر
کزیشان جز دروغ و ملعنت ناید به بار اندر
امید راستگویی نیست یاری را بیار اندر
ز درویش و توانگر تا به شاه و شهریار اندر
شده گویی به ایرانشهر با عز و فخار اندر
تبار اهرمن چیره به یزدانی تبار اندر
ز بیبرگی درافتاده به حال احتضار اندر
جهانخواران به گرد او چو جوقی لاشخوار اندر
به ختم احتضار او نشسته به انتظار اندر
کجا افتند در وی از یمین و از یسار اندر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار به توصیف وضعیت نامناسب ایران و حملهی دشمنان به کشور اشاره دارد. لشگری از آبان به سوی جوببار حرکت میکند و دما و طبیعت به حالت سوگ و غم درآمده است. درختان و زمین به خشکی رفته و ظاهراً نشانههای جنگ و درگیری در همهجا مشهود است.
در این وضعیت، ایران به چنگ دشمنانی بیرحم افتاده و مرگ و ویرانی در انتظار کشور است. شاعران با یادآوری قهرمانان سابق چون رستم و دلیریهای آنها، حال و روز کنونی را غمانگیز و زار میبینند. کشور به ناامیدی و دروغ و فریب گرفتار شده و دشمنان با کینه و بدخواهی در کمین نشستهاند. این توصیفات به شدت احساس غم و یأس از وضعیت کشور و نیروی ویرانگری که بر آن حاکم شده را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: آبها به سمت جوببار روان شدند و پرچم نقرهای بر دوش کوهسار قرار گرفت.
هوش مصنوعی: دشته البرز در ابرها و مه پنهان شده است، گویی که دور کوه را با حصاری از آهن محاصره کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که برف سنگینی بر باغ نشسته است، درخت سرو مانند کسی که در رخت عزا پوشیده باشد، حالت سوگوارانهای به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: درختان با نرمی و آرامی در کنار جویبار حرکت میکنند و زیر هر درخت، برگها به زمین ریخته شدهاند.
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، برگهای ریخته بر زمین مانند تودهای طلای درخشان به نظر میرسند که با هر وزش باد به رقص درمیآیند و زمان را مانند یک حسابگر ماهر اندازهگیری میکنند.
هوش مصنوعی: خورشید از بالای آسمان در حال تابش است و زمین زرد و پژمرده به نظر میرسد. همچون زرهای جنگی که در میان غبار قرار گرفته، مکان را پوشانده است.
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال چیزی است، میتواند بازتاب واقعی خود را در آینه مشاهده کند. در این میان، مرغی (غراب) بر سر آینه نشسته و به آن مینگرد، مثل کسی که آینهدار است و به دقت حواسش به آینه است.
هوش مصنوعی: هر شب، نسیم خنک به باغ میوزد و بدن ما را از گرما دور میکند؛ مثل اینکه بدنی با زرهای شاداب و خنک پوشیده شده باشد.
هوش مصنوعی: درختان و شاخهها با غنچههای پژمردهای مواجه شدهاند که گویا این غنچهها مانند عروسکهایی آویزان از دار، به حالتی غمگین و بیروح به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در آن منطقهای که تو به آن وارد میشوی، تنها چیزهایی که دیده میشوند، خارهای خشک است و هیچ چیزی جز این برای فرش کردن مسیر سوارکار وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هرجا که گروهی از زاغها فرود بیایند، جمعیت آنها به طور خودکار و به آسانی بسته میشود و در پای هم به هزاران نفر محدود میگردند.
هوش مصنوعی: در غروبها، زاغها به باغ میآیند و در تعداد بسیار، با صدای تیره و غمگین خود، فضا را پر میکنند.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، عدهای به بالای درخت چنار میآیند و در نتیجه، درختی که از آنها بیثمر است، دوباره میوه خواهد داد.
هوش مصنوعی: تصور کن هر شاخه درختی به گونهای است که از زیبایی و عظمتش هر کسی به باغ نگاه می کند، اما به خاطر آن شکوه و جلال، هزاران پرنده از آن دور میشوند.
هوش مصنوعی: چمد رنگ از سمت کمرگاهها به سمت شیب رودبار میریزد و پرده کبک دریا از لبه تیغه به سمت آبشار میافتد.
هوش مصنوعی: پلنگ از بالای کوه به پایین میآید تا شکار کند و در شب، گلههای گوسفند را به آرامی به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: در برف، نشانههای پاهای گرگان زیادی دیده میشود که در بازی، به طور نامنظم و به گروههای مختلف حرکت کردهاند.
هوش مصنوعی: در دل خرگوشها، بوادیها پنهان شدهاند. آنها در زیر خارها به شیوهای فریبنده و با دقت زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: دو گوش را بر دستان نهاده و زیر خارها خوابیده است؛ چشمانش را همچون دو دانه لعل زیبا گشوده.
هوش مصنوعی: عاشق مانند یک اسب تندرو به سوی معشوق خود میشتابد، و در حال بیداری و نشاط، دلش را به سوی او میکشاند و در این مسیر، آماده است که زیباییها را در آغوش گیرد.
هوش مصنوعی: مسکینی بدبخت و بیچاره به دست دشمنانش افتاده است. او به قصد رسیدن به هدفش با خطر مرگ روبهرو شده و از هر سو کمینگاههایی برایش آماده شده است.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسانها اصولاً نمیتوانند. در واقع، آنچه در زندگی از آن طلب میشود، گاه فراتر از واقعیتها و تواناییهای بشری است. این گفته در حقیقت به محدودیتهای انسانی اشاره دارد و به ما یادآوری میکند که در تلاشهایمان باید واقعبین باشیم.
هوش مصنوعی: به این معنا که به وضعیت سرزمین نگاه کن که چگونه در چنگال دشمنانی بیرحم و شیطانصفت گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که مرگ بر سرزمین ایران سایه افکنده و گروهی مانند گرگها آمادهی حمله به کشور شدهاند.
هوش مصنوعی: آنها در دلشان هیچ نشانی از وفا و محبت نسبت به تو ندارند و به نظر میرسد که کینهای قدیمی را در دل خود نگه داشتهاند.
هوش مصنوعی: ایران در شرایط نامناسبی قرار دارد و افسوس بر از دست رفتن دلیریها و شجاعتهایی که در طول تاریخ وجود داشته است.
هوش مصنوعی: در اینجا سوال میشود که چرا رستم، قهرمان بزرگ، هر لحظه به میدان نبرد میآید و جان خود را برای دفاع از پادشاه فدای او میکند.
هوش مصنوعی: برگودرز، قهرمان معروف از نسل هفتاد پسران، در میدان جنگ جان هر یک از آنها را به خاطر عظمت و افتخار فدای میکند.
هوش مصنوعی: به تماشای نقش برجسته داریوش در بیستون برو و ببین که چگونه آن پادشاه بزرگ و صاحب اقتدار در کارهایش نمایان است و چگونه سخنانی ارزشمند و بلند را به تصویر کشیدهاند.
هوش مصنوعی: نگرانی از دروغی وجود دارد، مانند این که اگر در شهری گرگ درندهای باشد، ترس این است که دروغ موجب شود ایران از آن گرگ دور بماند.
هوش مصنوعی: اکنون اگر کسی حال ایران را در این روزهای تاریک ببیند، باید از چشمانش اشکهای غمناک بریزد و خون دلش بریزد.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، جز گروهی فاسد چیزی نمیبینی که از آنها چیزی جز دروغ و ناسزا برنخواهد آمد.
هوش مصنوعی: انتظار ندارم کسی راست بگوید، پس بیا از میان درویش و توانگر کمک بگیریم تا به شاه و فرمانروا برسیم.
هوش مصنوعی: در ایرانشهر، با افتخار و بزرگی، فرزندان اهرمن بر فرزندان یزدان مسلط شدهاند.
هوش مصنوعی: از بیبرگی و ناتوانی، در حال مرگ افتادهام و در میان دنیا طلبان، چون یک گروه لاشخور به دور من جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: در لحظهای که او در حال پایان زندگیاش است، منتظر است که از کدام سمت، راست یا چپ، به او حمله خواهند کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر
چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر
اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر
چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر
[...]
دو شب گویی که یکجای است گرد یک بهار اندر
و یا زلفین مشکین است گرد روی یار اندر
از آن کوته بود زلفش بر آن روی نگارینش
که کوتاهی بود شب را در ایام بهار اندر
نگار قند لب کاو را بود در جعد سیصد چین
[...]
خوشست اکنون اگر جویی به آبسکون گذار اندر
سوی مازندران تی و برگیری قرار اندر
گهی بر ساحل دریا بخوید و مرغزار اندر
گهی بر طرف بابل رود با بوس و کنار اندر
گهی غلطیده درگردونههای برقسار اندر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.