گنجور

 
شیخ بهایی

نان و حلوا چیست ای شوریده سر؟

متقی خود را نمودن بهر زر

دعوی زهد از برای عز و جاه

لاف تقوی، از پی تعظیم شاه

تو نپنداری کزین لاف و دروغ

هرگز افتد نان تلبیست به دوغ؟

خرده بینانند در عالم بسی

واقفند از کار و بار هر کسی

زیرکانند از یسار و از یمین

از پی رد و قبول، اندر کمین

با همه خودبینی و کبر و منی

لاف تقوی و عدالت می‌زنی

سر به سر، کار تو در لیل و نهار

سعی در تحصیل جاه و اعتبار

دین فروشی، از پی مال حرام

مکر و حیله، بهر تسخیر عوام

خوردن مال شهان، با زرق و شید

گاه خبث عمرو، گاهی خبث زید

وین عدالت با وجود این صفات

هست دائم، برقرار و برثبات!

بر سرش، داخل نگردد «لا» و «لیس»

این عدالت هست کوه بوقبیس

می‌نیابد اختلال از هیچ چیز

چون وضوی محکم «بی‌بی تمیز»