هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و اهمیت عشق اشاره میکند. او表达 میکند که چشمهایش نمایانگر عشق او به معشوق است و از ترس این که مبادا معشوق بیخبر روی پای او بگذارد، نگران است که شاید این عشق آسیب ببیند. در واقع، شاعر میخواهد بگوید که محبتش چقدر برایش ارزشمند است و کوچکترین بیتوجهی از سوی معشوق او را میآزارد.
امین کیخا در ۱۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۱۱ نوشته:
عباس جانم درود بر تو من هم همیشه به نگارشم غلت ( غلط) راه پیدا می کند اما این بار ناراحتم زیرا بیم ان می رود که بابا طاهر با دعای شما بجای محشور مهشور گردد و ان نه کار خوبیست .
ناشناس در ۱۰ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۵۲ نوشته:
سلام به همه ی علاقه مندان و زحمت کشان این سایت. قبلا سید اشاره کرد که “نشنید” به “نشیند” در بیت دوم-مصرع دوم بهتر است تصحیح شود. البته من فقط میخواهم یاد آوری کنم که کلمه ی (نشنید) شکل منفی از شنیدن است و بنظر درست نمی آید.
علی بهزاد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۴ نوشته:
باسلام وتبریک شب یلدا: فکرمی کنم درستش اینجوری باشد: عزیزوم خانه چشموم سرایت میون هردوچشموم جای پایت از آن ترسوم که غافل پاگذاری نشیندخارمژگانوم به پایت
۷ در ۶ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۹ نوشته:
شعر سعدی و فردوسی: بیت:سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل که از بوستان است و حکایت 14 از باب دوم
یکی سیرت نیکمردان شنو اگر نیکبختی و مردانه رو که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش نگه کرد و موری در آن غله دید که سرگشته هر گوشهای میدوید ز رحمت بر او شب نیارست خفت به مأوای خود بازش آورد و گفت مروت نباشد که این مور ریش پراکنده گردانم از جای خویش درون پراکندگان جمع دار که جمعیتت باشد از روزگار چه خوش گفت فردوسی پاک زاد که رحمت بر آن تربت پاک باد میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی به پایش در افتی چو مور درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن نبخشود بر حال پروانه شمع نگه کن که چون سوخت در پیش جمع گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است تواناتر از تو هم آخر کسی است و اما درباره بیت دوم که بر سر آن اختلاف است و در گنجور هم نیست و از زبان ایرج به برادرش تور است که آهنگ کشتن او دارد. فریدون را سه پسر بود; سَلم، تور و ایرج که کهترین بود و دلیرترین فریدون قلمرو پادشاهیش را میان آنها پخش و بخش کرد،روم و خاور از آن سلم ، ترک و چین از آن تور و ایران و عربستان سهم ایرج شد. سلم و تور،به سهم خویش بسنده نکرده و بر فریدون پیر خرده گرفته،پیکی را روانه کرده و به او پیام دادند که نجستی جز از کژّی و کاستی نکردی به بخش اندرون، راستی و تو دو پسر بزرگتر را بر پسر کوچک برتری دادی و نزدیک خود نگهداشتی و ما دو بزرگتر را دک و به جاهای دور فرستادی و تهدید کردند که لشکری گرزدار فراهم میکند و از ایران و ایرج دمار برآرد. فریدون با اینکه از رفتار دو پسر خود خشمگین شده بود با فرستاده آنها به نرمی رفتار کرد و آن دو را پند پدرانه داد که دست از این کینه توزی بردارند.سپس ایرج را فراخواند و او را از تهدید برادران آگاه کرد. ایرج گفت مرا کینه جویی نشاید و بدون سپاه پیش برادرانم میرود که دنیا آن اندازه نیزرد که بدو رشک برند.پدر که در دل ترس داشت با اینهمه او را آفرین داد و نامه ای به دو پسر نوشت که ایرج را پذیرا شوند که او از میان برادران و تخت پادشاهی برادران را برگزید. ایرج دست تنها روانه شد.سپاه سلم و تور چنان مهربانانه و دوستانه با ایرج روبرو شدند و از او به نیکی نام میبردند که ترس و کینه در برادران زبانه کشید.گفتند چگونه است که این دو سپاه با هم یکی شده گویی که ایرج فرمانده آن سپاه است.تور بدمهری پیشه کرد و پرخاشگری و ایرج نرمخویی و گفت: نه تاج کیانی میخواهد نه گاه شاهی،نه نام نه سپاه،نه ایران نه چین. بزرگی که فرجام او تیرگی است بر آن مهتری بر، بباید گریست مرا تخت ایران اگر بود زیر کنون گشتم از تاج و از تخت سیر سپردم شما را کلاه و نگین مدارید با من شما نیز کین با هر سخن ایرج تور بیشتر آشفته میشود و ناگهان با خشم بسیار از جای کنده شد و گرز زرین را به هوا برد. ایرج ازو امان خواست ولی تور پر از کینه بود و بیشتر با دلی پر خشم و سری پر ز باد جوشان جوشان گشت. ایرج گفت: مکن خویشتن را ز مردم کشان کزین پس نیابی خود از من نشان پسندی و همداستانی کنی که جان داری و جان ستانی کنی (((میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است))) به خون برادر چه بندی کمر چه سوزی دل پیرگشته پدر جهان خواستی، یافتی خون مریز مکن با جهاندار یزدان ستیز و کرد آنچه نباید میکرد: یکی خنجر از موزه برکشید سراپای او چادر خون کشید فرود آمد از پای سرو سهی گسست آن کمرگاه شاهنشهی تور سر بریده ایرج را پر از مشک کرد و نزد پدر(فریدون) فرستاد. فریدون سرای پادشاهی را برای پیشواز ایرج آراسته و چشم براه. رامشگران و رودنوازان گرد هم آمده بودند که ناگهان شتری پدیدار شد با سواری که تابوتی زرین در دست داشت و سری پنهان در ابریشم. ز تابوت چون پرنیان برکشید بریده سر ایرج آمد پدید فریدون بسیار گریست و تخت بی (سر) شاه دید. برافشاند بر تخت خاک سیاه به کیوان برآمد فغان سپاه همی سوخت کاخ و همی خست روی همی ریخت اشک و همی کند موی گلستانش برکَند و سروان بسوخت به یکبارگی چشم شادی بدوخت سراسر همه کشورش مرد و زن به هر جای کرده یکی انجمن همه دیده پر آب و دل پر زخون نشسته به تیمار و درد اندرون چه مایه چنین روز بگذاشتند همه، زندگی مرگ پنداشتند فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱
محمد در ۵ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۶ نوشته:
درود بر سایت فوق العاده گنجور و درود بر روان پاک بابای همدان. غلطی در شعر هست (البنه از نظر بنده) که جا داره روش همفکری بشه. در مصرع نخست واژه کاسه کاملا بی ربط و بی معنیه. فکر میکنم اگر واژه کانه که در گویش همدانی به معنی حدقه چشم هست جایگزین بشه، شعر صحیح تر در میاد. همونطور که عرض کردم کانه در همدانی یعنی حدقه چشم و با مفهوم مصرع سازگاری داره ضمن اینکه به زبان خود شاعر هم هست اینکه در اصل کانه بوده باشه بسیار محتمله. مجددا تشکر میکنم از سایتتون و لطفا شعر رو اصلاح کنید. از عزیزان میخوام فاتحه ای نسار شادی روح این شاعر شهیر بکنن.
به نظر می رسد کاسه بهتر از کانه باشد زیرا کاسه بیگانه با زبان بابا طاهر نیست از طرف دیگر کاسه ظرفی است که چشم در آن جای دارد بنابر این بابا می گوید آرزویم این است که چشم نداشته باشم و خانه تو در کاسه چشم من باشد
فرهنگ و ادب فارسی میراث گران¬بهای چندهزار سالۀ ملّتی باریک¬اندیش، نکته¬سنج و پراحساس است. احساس لطیف این دوبیتی از باباطاهر، قطرهای از دریای بیکران لطافت در فرهنگ و ادب فارسی است. عزیزا کاسۀ چشمم سرایت از آن ترسم که غافل پا نهی تو میان هر دو چشمم جای پایت نشیند خار مژگانم به پایت ابیات بالا برکة آرام و ساکت ذهن را دچار موج و تلاطم و جام روح را لبریز از عشق توأم با شگفتی میکند. دنیای عاشق، دنیای جنون و دیوانگی است، حساب و کتاب و معامله ندارد و با معیارهای دنیایی و عقلانی سنجیده نمیشود؛ زیرا عشق اسطرلاب اسرار خداست و مایۀ برتری و تمایز آدمی از حیوان. این دلدادگی و جنون چون دانههای درشت الماس در ابیات بالا متبلور شده است. به¬راستی اگر بخواهید میزان ارادت و دلبستگی خود را به کسی نشان دهید، از چه تعبیرهایی استفاده می¬کنید؟ هنرنمایی و قوّت طبع باباطاهر در این است که محبوب را عزیزتر از چشم خود میداند؛ امّا از فرمول تکراری و بازاری تو «عزیزتر از چشم من هستی» استفاده نمیکند. شاعر آرزو میکند که محبوبش با قرارگرفتن در جایگاه چشم او، ساکن و مقیم همیشگی در خانۀ چشمش شود و آن¬قدر رفت و آمد کند و پا بر دو چشم او گذارد که فرورفتگی و جای پایش در صورت او آشکار و نمایان شود. در بیت دوم، نگرانی خود را این میداند که در این رفت و آمد و اقامت همیشگی، ظریفترین عضو بدن عاشق، یعنی مژههایی که حافظ چشم هستند؛ مانند خاری در خشنترین عضو بدن محبوب فرورود. شاعر با این تعبیر هنری، بیارزشترین عضو بدن محبوب را عزیزتر و گرامیتر از مژههای خود میداند.
شروین در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۱ نوشته:
سلام دوستان و اساتید محترم ... شمابجای اینکه از غلط ملایی دوستان ایراد بگیرید لطفا کمی من باب مفهوم شعر سخن ارایید زیرا که این شعر در دست قراء و طلاوت کننده هایش تغیرات زیادی کرده مثله کاسه چشمم سرایت در یک قراعت یا یک نقلقول شده خانه چشمم سرایت یا توی یک طلاوات اوازین شده کاسه چشمم سرایه این سرایه دو معنی داره در لحجه های متفاوت معنی اول این که کاسه صبرم سر امده و در معنی دوم همون سرایت هست مثله (دلم برایت هم چون سرایه ... پس کی پا نهی در این ویرانه خانه ) هست
در دو بیت زیر پا را از حد محبوب به سگ او می¬کشاند که اگر سگ تو پا بر چشم من نهد، با مژگانم خاک راهش را می¬روبم، بدیهی است که در تعبیر «روفتن خاک پای سگ دوست آن هم با مژگان» اغراق شاعرانه¬ای دارد که شدت ارادت عاشق به محبوب را نشان می¬دهد: ز عشقت آتشی در بوته دیرم / در آن آتش دل و جان سوته دیرم سگت ار پا نهد بر چشمم ای دوست / بمژگان خاک راهش روته دیرم
احمدرضا در ۴ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۵۴ نوشته:
سلام شعر دوستان عزیز رحمت خدا بر این شاعر دل سوخته از عشق معشوق. به نظر حقیر در بیت اول عزیزا صحیح تر از عزیزم باشد چرا که شاعر این معشوقه را نمی خواد محدود به خود کند بلکه می خواهد بفرمایید خدای متعال عزیز همگان است.
سیداحمدحسینی ول آغوزی در ۴ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۵۷ نوشته:
درود خدمت عزیزانم! احساس می کنم و اینچنین دیدم و شنیدم که : "از آن ترسم که غافل پا نهی باز" و در خوانش دوست عزیزمون احساس می کنم که باید "نَشیند" باشد نه "نِشیند" .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و اهمیت عشق اشاره میکند. او表达 میکند که چشمهایش نمایانگر عشق او به معشوق است و از ترس این که مبادا معشوق بیخبر روی پای او بگذارد، نگران است که شاید این عشق آسیب ببیند. در واقع، شاعر میخواهد بگوید که محبتش چقدر برایش ارزشمند است و کوچکترین بیتوجهی از سوی معشوق او را میآزارد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، در کاسهٔ چشمم که جایگاه توست، بین دو چشمانم جای پایت قرار دارد.
هوش مصنوعی: از این میترسم که بیخبر از کار من، زیر پای تو گلبرگهای چشمانم چون خار بشوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
قدم نه تا سراندازد به پایت
رطب چیند ز نخل دلربایت
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.