گنجور

 
 
 
عطار

بی یادِ تو دل چو سایه در خورشید است

با یادِ تو در نهایتِ امید است

هر تخم که در زمین دل کاشتهام

جز یاد تو تخمِ حسرتِ جاوید است

مجد همگر

وصلت که غم جراحت جاوید است

دردیست که هر طبیب ازو نومید است

داغی ست که مرهمش پر سیمرغ است

باغی ست کش آب از دهن خورشید است

اسیری لاهیجی

از نور تجلی تو عالم پیداست

ذرات جهان ز مهر رویت شیداست

چشمی که بنور معرفت روشن شد

بیند که جمال تو بعالم پیداست

جویای تبریزی

این سرو قد تو گلبن امید است

خال سیهت مردم چشم دید است

ابروی تو مصرع هلال عید است

رخسار تو حسن مطلع خورشید است

سعیدا

دوری ز خیالات هوا تجرید است

دل چون ز همه یگانه شد تفرید است

هر دم که به یاد تو روم نوروز است

هر گاه که قربان تو گردم عید است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه