گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

یک صحابه بود در عهد رسول

درد و سوزی داشت آن صاحب قبول

دائماً با درد بود آن مرد کار

درد دین را کرده بود او اختیار

دائماً در راه حق گریان بدی

هم ز درد دین چنین بریان بدی

روز و شب بنشسته بود آن مستمند

دائماً اندوهگین و دردمند

گاه او را درد پا گه درد سر

گاه درد سینه و گاهی کمر

او به ظاهر دائماً با درد بود

پا و سر اعضای او پر درد بود

درد معنی در دل او کار کرد

جان و دل در راه حق ایثار کرد

درد دین را بود او مردانه‌ای

هم ز درد دین خود فرزانه‌ای

آشکارا بود درد آن ولی

بود محبوب رسول هاشمی

بود بادرد آن ولی پاک دین

نام او گفتند بودردا ازین

درد را بگزین که در راه خدا

درد آمد راهبر بر مصطفی(ص)

همچو بودردا بکن درد اختیار

تا شوی در راه معنی بختیار

همچو سلمان باش و در ایمان بکوش

می‌نیوش و سر این اسرار پوش

بگذر از غیر خدا وفرد باش

در ره توحید حق با درد باش

راه مردان درد آمد ای پسر

درد را بگزین و بگذر از حشر

بگذر از کون و فساد و راه رو

در حریم حضرت الله شو

چون حذر کردی ز کون و راه پیش

بعد از آن خوف و رجا آید به پیش

یک زمان با وصل باشی ای فقیر

یک زمان در هجر باشی و زحیر

گاه سلطان گه رعیت آمدی

گه بکام و گه بحیرت آمدی

گاه باقی گاه فانی آمدی

گه نهانی گه عیانی آمدی

گاه طالب گاه مطلوب آمدی

گاه شاه و گاه دربان آمدی

گاه صوفی گاه صادق آمدی

گاه عابد و گاه فاسق آمدی

گاه عالم گاه عامل آمدی

گاه عاقل گاه جاهل آمدی

گاه از ترس خدا بگداختی

گه ز شادی مرکبی می‌تاختی

اندر این ره خار باخرما بود

اندر این ره عشق با غوغا بود

اندر این ره نیش با نوش آمده است

اندر این ره عقل با هوش آمده است

اندر این ره وصل با هجران بود

اندر این ره درد با درمان بود

اندر این ره خوف باشد با رجا

اندر این ره امن باشد با بلاء

گر در این منزل بمانی ای فقیر

گاه شادی را ببینی گه زحیر

بگذر از خوف و رجا ای مرد کار

تا نمانی مبتلا پایان کار

گر بخواهی کار تو پایان رسد

کار را از جان بکن درمان رسد